جذبی که حداکثری نشد! :: سربداران 313

سربداران 313

سربداران 313
برخی از پیامک های شما:
سلام بر سربازان مجازی ایران.من تمام دوستامو با شما اشنا میکنم تا از مطالب مفیدتون بهره مند بشوند و بدونند ماهواره چطور فرهنگمونو میگیره تلاش شما برای آگاه سازی مردم ستودنیه .به امید جهانی شدن سربداران.(مهتاب)
[7975***0936]
**********
درود خدا برشما جوانان ارزش ی نویس . وبتون واقعا روی من تاثیر گذاشته خدا اجرتون بده که چشمای منو باز نمودید و به من کمک کردید (شاکری)
[2589***0912]
**********
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیریت محترم و نویسندگان ازرشی . و با ارزوی قبولی طاعات و عبادتون . الحق وبسایت مفیدی دارید و انشالله پیروز و سربلند باشید (نادعلیپور)
[4851***0930]
**********
سلام و عرض ادب خدمت مدیریت پایگاه فرهنگی مذهبی سربداران ، وبسایت بسیارعالی و اموزنده و دشمن شکن دارید فقط خیلی دیر مطالبتون به روز میشه چرا؟(محمدی)
[5123***0936]
**********
درودخدا بر تو ای مدیریت گرامی آقای مقدسی و نویسندگان محترم خانوم سلیمانی و اقای محمدی خدا اجرتون بده چنین وبهایی در دنیای مجازی واقعا تاثیر گذار و دشمن شکن هست امیداوارم به هدفتون برسید (مرتضی ذالفقار)
[9857***0912]
**********
سلام . به نظر من وبلاگ سربداران از نظر مطالب خوبه گرافیگ هم بد نیست (موسوی)
[3695***0930]
**********
درود خدا بر شما . مطالب سربداران خوبه اما اگر به هاست تبدیل کنید و از وبلاگ بردارید و فقط روی مطالب ناب کار نکنید مثلا ویدیو اهنگ مداحی زیارت از این ها هم در وبتون قرار بدید اگر این کاروکنید هیچ فک نکنم در این دنیای مجازی چنین وبسایت وجود داشته باشه البته از روی مطالب شما میگم(حیدری)
[9189***0912]
**********
سلام علیکم . اللهم عجل لولیک الفرج .... بابا دمت گرم گل کاشته اید (حسینی)
[8659***0918]
**********
نویسندگان
پیوندها
لوگو دوستان
لوگو و بنر سربداران
سربداران313رادنبال کنید

جذبی که حداکثری نشد!

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۰۸ ب.ظ
هفته‌‌ها رویش کار می‌کردم. قربان صدقه اش می‌رفتم. منّتش را می‌کشیدم. زمین و زمان را قسم می‌دادم که این همه از عمرت را در پارتی و نایت کلاب و پلازا گذراندی؛ بیا و دَمی از آن را نیز در پیشگاه خدایت در بیت‌الله سپری کن. هم سنگ مفت و هم گنجشک رایگان و هم امتحانش مجانی‌ست!
اما به گوشش نمی‌رفت که نمی‌رفت. حال نمی‌دانم این گوش بدهکار نبودنش از سر خود به خواب زنی بود یا اینکه واقعاً در خواب غفلت به سر می‌برد!
البته ناگفته نماند، با آنکه سر و وضعش چندان متعارف نبود اما ضمیری پاک و قلبی سلیم داشت. از آن دسته آدم‌هایی بود که محیط نامناسب محاطش کرده و لاجرم به همرنگی جماعت پیرامونش تن در داده بود؛ وگرنه مطلّا وقت گران‌بهای ما آن‌قدر هم بی‌ارزش نبود که مصروف انسانی صم‌البکم و لجوج شود!
القصه؛ با هر بدبختی و مشقتی که بود راضی شد که برای اولین بار در طول دو دهه از زندگانی هردم‌بیلی‌اش[!]، در ملازمت بنده، پای به مسجد دانشگاه گذارده و دو در دو رکعتی نماز ظهر و عصر به آن کمر مبارکش بزند! 
در طی طریق از دانشکده فنی تا نمازخانه، دائماً زیر لب غرولند می‌کرد؛ تفأل خوف می‌زد؛ آیه یأس می‌خواند و شده بود کپی برابر اصل شخصیت "گلام" در کارتون «گالیور» که مکرر می‌گفت: «من می‌دونم ... کارمون تمومه ... من می‌دونم!»
ما هم با دخیل بستن به «فاذکرونی أذکرکم» و تمسک بر «اوفوا بعهدی اوف بعهدکم» و ...، طفره رفتن وی از نیامدن را به هر لطایف الحیلی که بود خنثی کردیم!
وارد وضوخانه که شدیم، نگاه گنگ و خجالت‌زده‌اش از تجاهل نسبت به انجام مراحل وضوگیری خبر می‌داد که سرانجام توانست با تقلید از بنده، این مرحله را نیز به خوشی ختم به‌خیر نماید!
در طول مسیر وضوخانه تا نمازخانه، تنها ما دو نفر بودیم که برخلاف امواج نمازگزارانی که به جماعت اقامه فریضه نموده بودند حرکت می‌کردیم چراکه لِفت دادن‌ها، وقت‌کشی‌‌ها و بهانه‌گیری‌های صهیونیستی(!) این شازده رفیق‌مان مانع از حضور به موقع ما در صفوف نماز جماعت شده بود.
خلاصه آنکه در بدو ورود به مسجد، هنوز برخی از دانشجویان و اساتید نمازگزار در گوشه و کنار مصلی نشسته و مشغول تلاوت قرآن، ادای تعقیبات یا بحث و رایزنی بودند.
ما هم کُنجی را برای بجای آوردن فریضین ظهر و عصر برگزیده و در موضع خویش جلوس نمودیم.
از قضا در مجاورت ما دو تن از برادران دائم ‌الذکر، طویل المحاسن و کثیر ‌الشارب نشسته و ما را به دقت زیر نظر داشتند. نگاه آن دو به من چندان محلی از اعراب نداشت اما زُل زُل خیره شدنشان به رفیق‌مان که با چاشنی اخم و ایضاً زیر چهره‌‌ای عاقل اندر سفیهانه ممزوج شده بود، سیل عرق شرم را از سر و صورت آن نماز اولی معذب و صد البته بخت برگشته، جاری می‌نمود!
نظاره‌شان آنچنان ثقیل، عذاب‌آور و غیرقابل‌تحمل بود که گویی موجودی عجیب الخلقه را به تماشا نشسته‌اند!
پس از گذشت دقایقی، قامت‌مان را قد نمودیم و فارغ از آنچه در پیرامون‌مان می‌گذشت، آماده تکبیره الاحرام شدیم. در همین اثنا بودیم که ناگاه رفیق‌مان به آرامی در گوشم زمزمه می‌کند: «نماز ظهر چند رکعت است؟!»
اظهار همین جمله به ظاهر آهسته بیان شده و مکتوم کافی بود تا عرصه بر آن دو "همزه‌گوی" و "لمزه‌خوی" فرّاخ شده و مستمسکی برای تمسخر دستشان بدهد!
گویا این دو برادر ضاحک و مع الأسف ظاهر الصلاح از یاد برده بودند که "در مسلمانی، بر جاهل حرجی نیست" و شاید هم مفهوم «جذب حداکثری و دفع حداقلی» را وارونه دریافته بودند که این چنین با خزعبل‌گویی‌های خویش، رنگ از رخسار رفیق ما فراری می‌دادند!
سلام ختام الصلاه را که دادیم، یکی از آن دو برادر رو به دیگری کرد و گفت: «حاج آقا مسئله!... نماز میّت چند رکعت است؟!»
بعید می‌دانم رفیق ما معنی "میّت" را می‌دانست اما این را می‌فهمید که این جمله آن‌ها حتماً از روی استهزاء و تمسخر وی گفته شده است؛ فلذا با چهره‌ای برافروخته و جبینی عرق کرده خطاب به من گفت: «مسجد؛ مسجد که می‌گفتی این بود؟! ... ارزانی تو و این برادران!» و بدون خداحافظی راهی درب خروجی شد.
اینجا بود که در پاسخ به آن دو شخص، تنها به تکان دادن سری از روی تأسف بسنده و به خواندن ابیاتی مشهور قناعت کردم:
آبادی بُت‌خانه ز ویرانی ماست
جمعیت کفر از پریشانی ماست
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست

۹۲/۱۲/۲۹
اسماء سلیمانی

نظرات  (۲)

این عید به نور فاطمیه زیباست
روزی تمام سال من با زهراست
با بردن نام فاطمه فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست
عیدتان بابرکت
http://www.sarbazeakhar.ir
با سلام دوست عزیز با اجازتون من لینکتون کردم اگه زحمتی نیست شما هم منو لینک کنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی