بسیجی
یه روزی روزگاری دوتا بسیجی بودن نمیدونم کجابود.تو فاو یا شلمچه.تو کرخه یا موسیان.مهران یادهلران.تو تنگه حاجیان.تو اون گلوله بارون.کنار هم نشستند.دستا توی دست هم با هم جناق شکستند.با هم قرار گذاشتن.که توی زندگیشون.رفیق باشن ولیکن.اگر یه روز یکیشون.برید و ازقفس رفت.اون یکی کم نیاره.به بای این قرارداد زندگیشو بذاره.سالها گذشت و اما.بسیجی های باهوش.نمیذاشتن که اون عهد.هرگز بشه فراموش.یه روز یکی ازاون دو.یه مهر به اون یکی داد.اون یکی با زرنگی مهرو گرفت وگفت یاد.روز دیگه اون یکی.رفت و شقایقی چید.برد داد به رفیقش.صورت او رو بوسید.گل رو گرفت وگفتش.بسیجی دست مریزاد.قربون دستت داداش.گل رو گرفت وگفت یاد.عکس های یادگاری.جورابهای مردونه.سربندهای رنگارنگ.انگشتری وشونه.این میداد به اون یکی.اون میداد به این یکی.ولی هرکی میگرفت.میخندید ومیگفت یاد.هی روزها وهفته ها از بی هم گذشتن.تا که یه روز صدایی این طور بیچید توی دشت یکی نعره میکشید.عراقیها اومدن.ماسکاتونو بزنید که شیمیایی زدن.در صندوقو گشود.ماسک خودش بود ولی.ماسک رفیقش نبود.دستشو برد تو صندوق.ماسک گازش رو برداشت.برید روی صورت.دوست قدیمیش گذاشت.همسنگر قدیمی دست اونو گرفتش.هل داد به سمت خودش.نعره کشید و گفتش.چرا میخوای ماسکتو.رو صورتم بزاری.بزار که من بمیرم تو دو تا دختر داری.ولی اون اینجوری گفت.تورو به جان امام حرف منو قبول کن.نگو ماسکو نمیخوام.زد زیر گریه وگفت.اسم امام رو نبر.ماسکو رو صورت بزار.ابرو مارو بخر.زد زیر گوشش و گفت.کشکی قسم نخوردم.بچه چرا حالیت نیست.اسم امام رو بردم.اون یکی با گریه گفت.فقط برای امام.ولی بدون بعد تو زندگی رو نمیخوام.ماسک رفیقش رو گرفت.گازی تو سنگر اومد.وقتی میخواست ببره رفیقش رو بغل کرد.لحظه های اخرین.وقتی میرفتش از هوش.خندید وگفت برادر.یادم تو را فراموش.اهای اهای برادر گوشی بده با توهستم.یادت میاد یه روزی باهات جناق شکستم.تویی که بعد چند سال هیچی یادت نمونده.عکسهای یادگاری.جورابهای مردونه.سربندهای رنگارنگ.انگشتری و شونه.هرچی رو بهت میدم.روی زمین میندازی.میگی همش دروغ بود.یاد نمیگی میبازی.....................
نویسنده :خانوم سلیمانی