جامع مهدویت :: سربداران 313

سربداران 313

سربداران 313
برخی از پیامک های شما:
سلام بر سربازان مجازی ایران.من تمام دوستامو با شما اشنا میکنم تا از مطالب مفیدتون بهره مند بشوند و بدونند ماهواره چطور فرهنگمونو میگیره تلاش شما برای آگاه سازی مردم ستودنیه .به امید جهانی شدن سربداران.(مهتاب)
[7975***0936]
**********
درود خدا برشما جوانان ارزش ی نویس . وبتون واقعا روی من تاثیر گذاشته خدا اجرتون بده که چشمای منو باز نمودید و به من کمک کردید (شاکری)
[2589***0912]
**********
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیریت محترم و نویسندگان ازرشی . و با ارزوی قبولی طاعات و عبادتون . الحق وبسایت مفیدی دارید و انشالله پیروز و سربلند باشید (نادعلیپور)
[4851***0930]
**********
سلام و عرض ادب خدمت مدیریت پایگاه فرهنگی مذهبی سربداران ، وبسایت بسیارعالی و اموزنده و دشمن شکن دارید فقط خیلی دیر مطالبتون به روز میشه چرا؟(محمدی)
[5123***0936]
**********
درودخدا بر تو ای مدیریت گرامی آقای مقدسی و نویسندگان محترم خانوم سلیمانی و اقای محمدی خدا اجرتون بده چنین وبهایی در دنیای مجازی واقعا تاثیر گذار و دشمن شکن هست امیداوارم به هدفتون برسید (مرتضی ذالفقار)
[9857***0912]
**********
سلام . به نظر من وبلاگ سربداران از نظر مطالب خوبه گرافیگ هم بد نیست (موسوی)
[3695***0930]
**********
درود خدا بر شما . مطالب سربداران خوبه اما اگر به هاست تبدیل کنید و از وبلاگ بردارید و فقط روی مطالب ناب کار نکنید مثلا ویدیو اهنگ مداحی زیارت از این ها هم در وبتون قرار بدید اگر این کاروکنید هیچ فک نکنم در این دنیای مجازی چنین وبسایت وجود داشته باشه البته از روی مطالب شما میگم(حیدری)
[9189***0912]
**********
سلام علیکم . اللهم عجل لولیک الفرج .... بابا دمت گرم گل کاشته اید (حسینی)
[8659***0918]
**********
نویسندگان
پیوندها
لوگو دوستان
لوگو و بنر سربداران
سربداران313رادنبال کنید

۷۱ مطلب با موضوع «جامع مهدویت» ثبت شده است

علائم ظهور به چند گونه تقسیم می‌شود که در ادامه به دو تقسیم از علائم ظهور از منظر آیت‌الله محمدعلی ناصری استاد اخلاق و مدیر حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج) اشاره می‌شود.

 *علائم حتمیه و علائم غیر حتمیه

 یکی از این تقسیمات – که بر اساس قطعی بودن و یا قطعی نبودن پیدایش آن علائم، صورت پذیرفته – تقسیم این علائم به دو دسته بزرگ علائم «حتمیه» و «غیر حتمیه» است.

منظور از علائم «حتمیه» علاماتی که حتماً به وقوع خواهد پیوست و به عبارت دیگر در پیدایش آن‌ها بدائی برای خداوند متعال صورت نخواهد پذیرفت، سنت خداوند درباره این علائم، چنان جریان یافته که مانند تحقق مرگ برای یک یک انسان‌ها، قطعی باشد و به هیچ وجه وقوع آن‌ها منتفی نشود.

۲ نظر ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۵
کـــمیل

از امام باقر(ع) روایت شده که آن حضرت فرمودند: در روز اول ظهور، قائم ما در مکه در کنار بیت الله الحرام در حالتی که به کعبه تکیه داده است مردم جهان را مخاطب قرار داده، چنین می فرماید :

 

ای مردم! ما آل محمد -که درود خداوند بر او و خاندانش باد – در درجه اول از خداوند بزرگ و در مرتبه دوم از بندگان خداوند که جواب ما را می دهند یاری می طلبیم. (البته طلب یاری از مردم به جهت امتحان و اتمام حجّت بر آنها است.)

ای مردم! ما خاندان پیامبر شما هستیم و از هرکس به خداوند بزرگ و حبیبش رسول الله سزاوارتریم [و از نظر مقام، برتری داریم].

۱ نظر ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۲
کـــمیل
ترجیح میدهم گوشی موبایلم ساده باشد: بدون دوربین.بدون مدیا بلیر بدون اینترنت که وقتی اقا امد بگویم اقا ماله شما تا هروقت لازم شد........
ترجیح میدهم این روزها ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو را نادیده بگیرم که وقتی اقا امد به چادر عادت کرده باشم..
ترجیح میدهم توی دانشگاه تمام حواسم را جمع کنم که جزوه را به موقع بنویسم تا مجبور نشوم سراغ بعضی از همکلاسی های فرصت طلب پسر بروم و این بشود جرقه رابطه های بعدی.....این را ترجیح میدهم تا وقتی اقا امد مصون از گناه زمانه باشم.....
۵ نظر ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۰
اسماء سلیمانی

بشتابید بشتابید

گناه دارم گناه

دروغ های رنگارنگ،غیبت های شیرین،تهمت های جدید

بخورید و ببرید

این ندای شیطان گوش زمینیان و آسمانیان را کر ،کرده

همه در حال خرید بودند

خودم را به سختی از لابه لای جمعیت به شیطان رساندم و از هر جنسش چندین نمونه خریدم

دستانم پر از خرید بود که ناگهان چیزی نظرم را به خود جلب کرد

در گوشه ای امام زمان را دیدم که با لبخندی بر لب

 فقط به مشتریان نگاه میکرد

همین گناهای ما هست که مانع دیدن امام زمان میشه چقدر خوبه هممون جز مشتریای امام زمان باشیم تا شیطان....

۳ نظر ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۵۰
کـــمیل

چقدر این روزها جای یک نفر در دنیایمان خالی ست..

چقدر این جای خالی پر رنگ است،

یک جای خالی با یک دل شکسته که نه با چیزی پر می شود

و نه با چیزی مرهم می یابد..

وقتی حال همه مردم این دنیا خراب است،

وقتی همه غصه دارند،وقتی تمام دل ها شکسته اند...

جای خالی کسی را حس می کنم که قرار است

"مَفزَعاً لِمَظلومِ عِبادِک و ناصِراً لِمَن لا یَجِدَ لَهُ ناصراً غیرَک..." باشد.

آقاجان؛ در این کلام تخلف نیست ،

تو که قرار است پناهگاه مظلومان شوی

و یاور هر آنکه یاوری ندارد باشی پس کی می آیی؟؟

 شاید کسی منتظرت نیست...

لحظه ظهور

۱ نظر ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۳
کـــمیل
رُوِیِ عَن الحَسَنِ بنِ مَحبُوبِ عَنِ الصادِقِ عَلَیهِ السَلام ُقالَ:قُلتُ لاَبی عَبدِاللهِ (ع)...

رُوِیِ عَن الحَسَنِ بنِ مَحبُوبِ عَنِ الصادِقِ عَلَیهِ السَلام ُقالَ:قُلتُ لاَبی عَبدِاللهِ (ع):یَکُونُ المُؤمِنُ بَخیلاً ؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ فَیَکُونُ جَبَاناً؟ قالَ نَعَم. قُلتُ فَیَکُونُ کَذّاباً؟ قالَ لا وَ لا خائِناً ثُمَّ قالَ:یُجبَلُ المُؤمِنُ عَلی کُلِّ طَبیعَةٍ اِلاَّ الخِیانَةَ وَ الکَذِبَ[1]
 حسن بن محبوب از حضرت امام صادق (ع) نقل می­‌کند که به حضرت عرض کردم: آیا انسان مؤمن بخیل می­‌شود؟ حضرت فرمودند: آری. عرض کردم: ترسو هم می­‌شود؟ حضرت فرمودند: آری. عرض کردم: مؤمن دروغ می­‌گوید؟ حضرت فرمودند: مؤمن دروغ نمی‌­گوید و خیانت در امانت نمی­‌کند. سپس حضرت ادامه دادند: مؤمن ممکن است هر رذیله و صفت بدی پیدا کند مگر خیانت و دروغ.
 شرح حدیث: بخل یعنی نعمتی را که خداوند در اختیار انسان قرار داده است در راهی که او می‌­پسندد، امساک نموده و مصرف نکند، هرنعمتی که باشد فرق نمی‌کند. غیر از بخل داشتن و ترسو بودن، انسان مؤمن ممکن است رذایل و صفات بد اخلاقی مانند حرص، غرور، تکبّر و... را در خودش ملکه نموده و باعث تضعیف ایمانش شود، ولی دروغ گفتن و خیانت، هیچ گاه در مؤمن به صورت ملکه در نمی­‌آید؛ یعنی حالتی پیدا کند که به راحتی دروغ بگوید و خیانت کند. ممکن است مؤمن خدای نکرده (ناخواسته)دروغ بگوید و یا خیانت کند، ولی این عمل به راحتی از او سرنمی­‌زند. در نتیجه دروغ و خیانت با ایمان همسو نبوده و با او جمع نمی‌­شود.
_______________________
[1]بحارالانوار، جلد 72 ، صفحه 172
۶ نظر ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۰۵
اسماء سلیمانی

  میرزای قمی نویسنده کتاب «قوانین الاصول» می‌گوید: من با علامه بحر‌العلوم با هم در درس استاد وحید بهبهانی شرکت می‌کردیم و در مباحثاتی که من با ایشان داشتم اغلب من تقریر کرده و درس را توضیح می‌دادم تا اینکه من به ایران آمدم و سید بحر‌العلوم در نجف ماندمیرزای قمی سپس ادامه داد: بعدها وقتی شهرت علمی سید‌بحرالعلوم به من رسید تعجب می‌کردم که این نباید تا این حد از حیث علمی قوی شده باشد تا اینکه من برای زیارت عتبات عالیات وارد نجف اشرف شده و سید را ملاقات کردم، با اینکه میرزای قمی، خود از بزرگان به شمار می‌رفت، می‌گوید: من دیدم سید ‌بحر‌العلوم همانند دریای مواج و عمیقی از دانش‌هاست سپس از او پرسیدم: ما در یک درجه‌ای از علم بودیم لذا شما در این حد نبودی و چطور شد که به این معارف دست یافتی؟

   سید رو به من کرد و گفت: میرزا این از اسرار است اما من آن را به تو می‌گویم به شرطی که تا زنده هستم به کسی نگویی! علامه بحر‌العلوم ادامه داد: چگونه این طور نباشم در حالی که آقایم حجت‌بن ‌الحسن(ع) شبی مرا در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند

۲ نظر ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۸
کـــمیل

یه خادمی تو حوزه علیمه بود که کارهای حوزه رو انجام میداد مثل نظافت دستشویی و تعویض آب حوض .......  کمک ما هم میداد وقتی میخواست بره بازار میگفت من میخوام برم بازار کسی چیزیی نمیخواد براش بگیرم یا هروقت میخواست لباس های چرک خودش بشوره به ما میگفت من دارم لباسامو میشورم کسی لباس چرک داره بده من بشورم.......................

یک شب برای نماز شب بلند شدم برم لب حوض وضو بگیرم دیدم  اتاق خادم روشنه ،( اون موقع اکثر مناطق برق نداشت حتی شهر ها هم برق نداشتن فقط خونه های ثروتمندان برق داشتن) رفتم جلو دیدم نور شعم نمیتونه اینقدر زیاد باشه مثل نور خورشید بود رفتم پشت اتاق خادم دیدم خادم داره با یکی حرف میزنه من صدای خادم رو به راحتی میشنیدم اما صدا اون فرد که خادم داشت باهاش صحبت میکرد برام مفهموم نبود تا دیدم چند دقیقه دیگه خادم صحبتش تموم شد و نور تو اتاق هم از بین رفت درب اتاق خادم رو زدم تا خادم درب رو باز کرد گفتم این چی بود؟ خادم گفت چی چی بود؟ به خادم گفتم من همه چیز رو دیدم اگه نگی صبح به همه بچه ها میگم خادم دستمو گرفت برد داخل اتاق گفت اول قسم بخور تا عصر جمعه به کسی  راز منو فاش نکنی منم هم قسم خوردم تا عصر جمعه رازشو به کسی نگم .

خادم گفت: میدونی که امام زمان به جز 313 نفر یار 30 نفر یار دارند  که کارهایی که آقا بر عهدهشان قرار میده انجام میدن اقا اومدن گفتن یکی از 30 نفر یارام 

فردا عصر جمعه از دنیا میره و تو رو جایگزین میکنم 

فردا جمعه شد من هم خادم رو زیر نظر گرفته بودم ببینم چکار میکنه دیدم مثل همیشه نظافت حوزه علیمه  انجام  می داد و لباس شسته خود رو روی طناب می گذاشت تا خشک بشن بعد نزدیکا های ظهری دیدم در حوض حیاط حوزه علیمه غسل انجام داد بعد ظهر رفت لباسشو از روی طناب برداشت و عصر جمعه از حوزه علیمه رفت بیرون دیگه برنگشت از بچه ها پرسیدم خادم کوجا رفت گفتن شاید رفته بازار ،من گفتم نه ، جریان رو به بچه ها گفتم ، یکی از بچه ها گفت چرا زودتر نگفتی تا حداقل ما خادمی این خادم رو بکنیم گفتم قسمم داده بود تا این موقع به کسی چیزیی نگم و خادم رفت...................................................................

 از هجر تـو بی قرار بـودن تا کـی؟    بازیچه روزگـار بـودن تا کـی؟

ترسم که چراغ عمر گردد  خامـوش      دور از تو به انتظار بودن تا کـی؟

ما را که به خدمتت رسیدن سخت است   دیدن همه را تو را ندیدن سخت است

بار غم تو به جـان کـشیدن آسـان       از دشمن تو طعنه شنیدن سخت است

اللهم عجل لویک الفرج 


۲ نظر ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۸
کـــمیل

- پدر او را دیده بودی؟

- آری

- کاش ما هم می دیدیم.چگونه بود؟

- بسیار  زیبا همچون ماه!

- چطور شد که موفق به دیدنش شدی؟

- این ماجرا مربوط به سال ها قبل است.

ابوسهیل، نفس عمیقی کشید و گفت:

چندسال پیش، هنگامی که امام در بستر بیماری بود، برای آخرین بار به دیدنش رفتم.لحظات آخر زندگی اش بود. دلم می خواست وقت  را غنیمت شمرده، حدیثی از او یاد بگیرم.دوست داشتم خدمتی از دستم بر می آمد و با جان و دل آن را انجام می دادم.ولی افسوس .... .به «عقید» حسادت می کردم؛ آخر او خدمتکار امام بود و افتخار بزرگی نصیبش شده بود.

به امام حسن عسکری –علیه السلام- خیره شدم.در این افکار بودم که امام به هوش آمد و عقید را خواست.عقید که به حضورش شتافت، به او گفت مقداری کُندُر را در آب بجوشانند و برایش بیاورند.

عقید به اتاقی رفت و دستور امام را به نرجس رساند.طولی نکشید که جوشانده آماده شد.امام تا خواست جوشانده را بنوشد،دوباره ضعف بر او چیره شد.دست هایش می لرزید و صدای برخورد کاسۀ گلین به دندان هایش شنیده می شد.کاسه را پایین آورد.خواستم کمکش کنم؛اما نپذیرفت. به عقید گفت به اتاق برو.کودکی را می بینی که در حال سجده است، او را پیش من بیاور. عقید رفت و زود برگشت.از او پرسیدم:چه شد؟ چرا برگشتی؟ گفت: دیدم کودکی سر بر سجده گذاشته و دست به سوی آسمان بلند کرده.به مادرش گفتم که امام او را می خواهد. چند لحظۀ بعد، مادر با کودکش آمد و با هم، کنار بالین امام حاضر شدند.

۵ نظر ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۰
کـــمیل

یا حبیب الباکین

کمی از بحر طویلی که کمی نیمائیست

یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه  مرا تیشهء فرهاد صدا زد :نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی...مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.

چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.

...

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست


نویسنده : خانوم سلیمانی

۱ نظر ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۶:۴۴
کـــمیل