داستان تشرف حاج على بغدادى‏ با امام مهدی (عج) :: سربداران 313

سربداران 313

سربداران 313
برخی از پیامک های شما:
سلام بر سربازان مجازی ایران.من تمام دوستامو با شما اشنا میکنم تا از مطالب مفیدتون بهره مند بشوند و بدونند ماهواره چطور فرهنگمونو میگیره تلاش شما برای آگاه سازی مردم ستودنیه .به امید جهانی شدن سربداران.(مهتاب)
[7975***0936]
**********
درود خدا برشما جوانان ارزش ی نویس . وبتون واقعا روی من تاثیر گذاشته خدا اجرتون بده که چشمای منو باز نمودید و به من کمک کردید (شاکری)
[2589***0912]
**********
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیریت محترم و نویسندگان ازرشی . و با ارزوی قبولی طاعات و عبادتون . الحق وبسایت مفیدی دارید و انشالله پیروز و سربلند باشید (نادعلیپور)
[4851***0930]
**********
سلام و عرض ادب خدمت مدیریت پایگاه فرهنگی مذهبی سربداران ، وبسایت بسیارعالی و اموزنده و دشمن شکن دارید فقط خیلی دیر مطالبتون به روز میشه چرا؟(محمدی)
[5123***0936]
**********
درودخدا بر تو ای مدیریت گرامی آقای مقدسی و نویسندگان محترم خانوم سلیمانی و اقای محمدی خدا اجرتون بده چنین وبهایی در دنیای مجازی واقعا تاثیر گذار و دشمن شکن هست امیداوارم به هدفتون برسید (مرتضی ذالفقار)
[9857***0912]
**********
سلام . به نظر من وبلاگ سربداران از نظر مطالب خوبه گرافیگ هم بد نیست (موسوی)
[3695***0930]
**********
درود خدا بر شما . مطالب سربداران خوبه اما اگر به هاست تبدیل کنید و از وبلاگ بردارید و فقط روی مطالب ناب کار نکنید مثلا ویدیو اهنگ مداحی زیارت از این ها هم در وبتون قرار بدید اگر این کاروکنید هیچ فک نکنم در این دنیای مجازی چنین وبسایت وجود داشته باشه البته از روی مطالب شما میگم(حیدری)
[9189***0912]
**********
سلام علیکم . اللهم عجل لولیک الفرج .... بابا دمت گرم گل کاشته اید (حسینی)
[8659***0918]
**********
نویسندگان
پیوندها
لوگو دوستان
لوگو و بنر سربداران
سربداران313رادنبال کنید

داستان تشرف حاج على بغدادى‏ با امام مهدی (عج)

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۳ ب.ظ

شیخ نورى مى‏گوید: مردى از اهل بغداد، نامش حاج على بغدادى و از خوبان و صالحان بود و به دیدار امام زمان‏علیه السلام نایل شده بود که خلاصه جریان از این قرار است:
حاج على بغدادى به طور دایم از بغداد به شهر کاظمین براى زیارت امام کاظم‏علیه السلام و امام جوادعلیه السلام مسافرت مى‏کرد.
حاج على مى‏گوید: بر من خمس و حقوق شرعى واجب شده بود؛ پس به نجف اشرف مسافرت کردم و 20 تومان از این حقوق را به عالم زاهد فقیه، شیخ مرتضى انصارى دادم و 20 تومان نیز به مجتهد فقیه، شیخ محمد حسین کاظمى دادم و 20 تومان نیز به شیخ محمدحسن شروقى دادم و 20 تومان دیگر باقى ماند که با خودم قرار گذاشتم، زمانى که به بغداد برگشتم به فقیه عالى‏قدر، شیخ محمدحسن آل یاسین بپردازم.

 

روز پنج‏شنبه به بغداد برگشتم، اول به سوى کاظمین رفتم و حرم امام کاظم‏علیه السلام و امام جوادعلیه السلام را زیارت کردم، سپس به خانه شیخ آل یاسین رفتم و مقدارى از آنچه بر گردنم باقى مانده بود را به او دادم تا در مصارفى - که در فقه اسلامى معین شده - به مصرف برساند و از او اجازه گرفتم باقى مبلغ را به صورت تدریجى به او یا به کسى که او را مستحق ببینم، بپردازم.
شیخ اصرار کرد که نزد او بمانم؛ ولى من قبول نکردم و عذر آوردم که مقدارى کار ضرورى دارم با او خداحافظى کرده، به سوى بغداد رفتم؛ زمانى که 13 راه را رفتم؛ سید گران‏قدر و والامقامى - که داراى هیبت و وقار بود را دیدم، عمامه سبزى داشت و بر گونه‏اش، خال سیاهى بود، قصد رفتن به کاظمین براى زیارت داشت، نزدیک من شد، سلام کرد باهم دست دادیم، مرا به سینه‏اش چسبانید و خیر مقدم گفت و از من پرسید: «به کجا مى‏روى؟»
گفتم: امام کاظم و امام جوادعلیهم السلام را زیارت کرده‏ام و الان دارم به شهر بغداد برمى‏گردم.
فرمود: «به کاظمین برگرد؛ چون امشب، شب جمعه است.»
گفتم: نمى‏توانم، چنین کنم.
فرمود: «مى‏توانى، انجام بدهى، برگرد تا من براى تو شهادت بدهم که از دوستداران جدم امیرالمومنین‏علیه السلام و از دوستداران ما هستى و شیخ هم براى تو شهادت دهد که خداى متعال فرموده: «واسْتشْهدوا شهیدیْن»؛ «دو شاهد باید بگیرند(1).»
من در گذشته از شیخ آل یاسین، نوشته‏اى مى‏خواستم که در آن شهادت بدهد، من از دوستداران اهل‏بیت‏علیهم السلام هستم تا آن نوشته را در کفنم بگذارم.
از سید پرسیدم: از کجا مرا شناختى و چگونه برایم شهادت مى‏دهى؟
فرمود: «چگونه انسان، کسى را که حق او را کاملا ادا مى‏کند، نشناسد؟»
گفتم: منظورت کدام حق است؟
فرمود: «حقى که به وکیلم دادى.»
گفتم: وکیل تو کیست؟
فرمود: «شیخ محمد حسن»
گفتم: آیا او وکیل توست؟
فرمود: «بله.»
از سخنش تعجب کردم... و احتمال دادم که بین ما و او، دوستى قدیمى مى‏باشد که آن را به یاد نمى‏آورم؛ چون او مرا به نامم، صدا کرده بود همچنین احتمال مى‏دادم که او از من انتظار دارد، چیزى از خمس را به او بپردازم؛ چون او از اولاد رسول خداصلى الله علیه وآله است.
به او گفتم: سید، مقدارى از حق سادات، نزد من باقى مانده است و از شیخ محمدحسن اجازه گرفتم، آن مقدار را به هر کسى که دوست دارم، بپردازم.
آن‏گاه لبخند زد و فرمود: «بله! مقدارى از حق ما را به وکیلان ما در نجف اشرف پرداختى.»
گفتم: آیا این عملم، مورد قبول درگاه خداوند واقع شده است؟
فرمود: «بله.»
متوجه شدم، این سید از علماى بزرگ، تعبیر به کلمه «وکیلان من» مى‏کند؛ پس او را بزرگ شمردم؛ ولى غفلت، بار دیگر مرا فرا گرفت.
به من فرمود: «براى زیارت جدم برگرد.»
فورا با او موافقت کردم و با هم به سوى کاظمین رفتیم در حالى‏که دست چپ من در دست راست او بود.
راه مى‏رفتیم و درباره احادیث بحث مى‏کردیم و من از او از مسایل مختلفى سوال کردم و او جواب آنها را مى‏داد از جمله چیزهایى که از او سوال کردم، این بود:
سرور ما! خطیبان منبر حسینى مى‏گویند: سلیمان اعمش با مردى درباره زیارت سیدالشهدا، امام حسین‏علیه السلام گفتگو کرد؛ آن مرد به او گفت: زیارت حسین‏علیه السلام، بدعت است و هر بدعتى، گمراهى است و هر گمراهى در آتش است؛ سپس آن مرد در خواب دیده، که محملى بین آسمان و زمین است درباره آن محمل پرسیده، به او گفته شده: «در آن محمل، فاطمه زهرا و خدیجه کبرى‏علیهم السلام هستند.» پرسید: آن دو کجا مى‏روند؟
به او گفته شد: «در این شب (شب جمعه) به زیارت حسین‏علیه السلام مى‏روند.» همچنین دید که نوشته‏هایى از آن محمل به زمین ریخته مى‏شود که بر روى آنها نوشته شده: «زایرین حسین‏علیه السلام در شب جمعه از آتش جهنم در امان هستند و تا روز قیامت از آتش در امانند.» آیا این حدیث صحیح است؟
فرمود: «بله! کاملا صحیح است.»
گفتم: سرور ما! آیا صحیح است که گفته مى‏شود، کسى که امام حسین‏علیه السلام را در شب جمعه زیارت کند از همه چیزها در امان است؟
فرمود: «بله» و چشمانش پر از اشک شد و گریه کرد.
زمان زیادى نگذشت که ناگهان خودم را در حرم امام کاظم و جوادعلیهم السلام دیدم، بدون اینکه از خیابان‏ها و راه‏هایى که به حرم منتهى مى‏شود، بگذریم.
رو به روى درب حرم ایستادیم به من فرمود: «زیارت کن.»
گفتم: قرایتم خوب نیست.
فرمود: «آیا زیارت را بخوانم، تو نیز همراه من مى‏خوانى؟»
گفتم: بله.
شروع به خواندن زیارت کرد و سلام بر رسول خداصلى الله علیه وآله و ایمه طاهرین‏علیهم السلام، یکى بعد از دیگرى داد تا اینکه به امام عسکرى‏علیه السلام رسید؛ سپس به من فرمود: «آیا امام زمانت را مى‏شناسى؟» گفتم: چگونه او را نشناسم؟
فرمود: «پس بر او سلام کن.»
من هم گفتم: السلام علیک یا حجهالله، یا صاحب الزمان، یابن الحسن.
آن‏گاه لبخندى زد و فرمود: «علیک السلام و رحمه الله و برکاته.»
سپس داخل حرم شریف شدیم و ضریح مقدس را بوسیدیم به من فرمود: «زیارت کن.»،
گفتم: خوب زیارت نمى‏خوانم.
فرمود: «آیا برایت زیارت بخوانم؟»
گفتم: بله.
پس شروع به خواندن زیارت معروف به «امین الله» کرد و بعد از پایان زیارت به من فرمود: «آیا جدم حسین‏علیه السلام را زیارت مى‏کنى؟»
گفتم: بله! امشب، شب جمعه است.
آن‏گاه با زیارت معروف به زیارت وارث، او را زیارت کرد؛ وقت نماز مغرب فرا رسید به من فرمود: «به نماز جماعت ملحق شو.»
به نماز ایستادم و بعد از تمام شدن نماز، دیگر سید را ندیدم از حرم بیرون آمدم و به دنبال او گشتم؛ ولى او را نیافتم! تازه این‏جا بود که از خواب غفلت بیدار شدم و یادم آمد که آن سید، مرا به نامم صدا کرد و از من خواست تا به کاظمین برگردم با اینکه مى‏دانست از آن امتناع خواهم کرد و از فقها به «وکیلانم» تعبیر مى‏کرد و ناگهان غیبش زد در نتیجه دانستم که او صاحب الزمان، امام زمان‏علیه السلام است.(2)
داستان‏هاى کسانى که به دیدار امام زمان‏علیه السلام نایل شده‏اند، بسیار زیاد است و ما از مجموع آنها، این مقدار کم را انتخاب کردیم و هر یک از داستان‏ها نکات مهم و مفیدى دارد. این حوادث، طى قرن‏هاى اوایل غیبت کبرى‏ تا به زمان ما، واقع شده است.
* در سامرا، امام زمان‏علیه السلام با اسماعیل هرقلى ملاقات مى‏کند و زخمش را خوب مى‏کند و به او خبر مى‏دهد بزودى مستنصر عباسى، مقدارى مال به تو خواهد داد و تو نباید این اموال را بگیرى.
* در نجف اشرف با مردى - که گرفتار شده - ملاقات مى‏کند، قهوه مى‏نوشد و باقى مانده‏اش را به او بر مى‏گرداند؛ پس او را از سل مزمن نجات مى‏دهد و به ازدواج با آن زن در مى‏آورد.
* در بحرین با محمدبن عیسى ملاقات مى‏کند و او را از داستان انار باخبر مى‏کند و از حیله‏اى که وزیر به کار برده، آگاهش مى‏نماید و او را از مکانى که وزیر، آن قالب را پنهان کرده، با خبر مى‏نماید.
* در راه کربلا سراغ قبیله‏اى مى‏رود بین آنها فریاد بر مى‏آورد و خداوند، ترس را در قلب‏هاى آنان مى‏افکند و از آن‏جا خارج مى‏شوند و راه زایرین قبر امام حسین‏علیه السلام را باز مى‏کند.
* در شهر حله به حاج على از خسارتى - که بر او وارد شده - خبر مى‏دهد و به او بشارت مى‏دهد که اوضاعش عوض مى‏شود و وضع مالى‏اش، خوب خواهد شد.
* باز هم در حله در خانه عالم بزرگ، سید مهدى قزوینى حاضر شده، به او خبر مى‏دهد که دیروز از سلیمانیه خارج شده، در حالى که سلیمانیه در مرزهاى عراق و ترکیه واقع شده است و در دورترین نقاط شمالى عراق مى‏باشد؛ سپس از آنها غایب شده، دیگر او را نمى‏بینند و خبر پیروزى، بعد از 10 روز به حاکمان حله مى‏رسد.
* در مجالس شیعه - که براى نگه داشتن نام و راه ایمه طاهرین‏علیهم السلام منعقد مى‏شود - شرکت مى‏کند.
پس نگاه کن که امام زمان‏علیه السلام، چگونه وجود خود را براى شیعه ثابت مى‏کند و چگونه به آنها یارى مى‏رساند و به دادشان رسیده، دشمنان را از آنها دور مى‏کند و به آنها از توطیه، نیرنگ‏هاو نقشه‏هایى که دشمنان براى اذیت کردن شیعه کشیده‏اند، خبر مى‏دهد. ناگهان از آنها غایب ‏مى‏شود به ‏سبب اینکه غیبتش، دلیل بر این باشد که او امام است و نه چیز دیگرى.
در این مجال، آنچه امام‏علیه السلام به شیخ مفیدرحمه الله نوشته است و براى شما خوانندگان گرامى روشن مى‏شود،این گفتار است که:
«ما به اوضاع و احوال شما آگاهى داریم و چیزى از خبرهاى شما از ما مخفى نمى‏ماند.»
این گفتار که: «ما رسیدگى به اوضاع و احوال شما را رها نکرده‏ایم و شما را فراموش نمى‏کنیم و اگر این گونه نبود، سختى‏ها بر شما نازل مى‏شد و دشمنان مسلط مى‏شدند.»
همچنین این گفته که: «ما پشت سر مومنان با دعایى که از مالک آسمان‏ها و زمین پوشیده نمى‏ماند، مراقب آنهاییم.» و این گفته که: «اگر پیروان ما - که خداوند توفیق اطاعتش را به آنها بدهد - در وفاى به عهدى که بر گردنشان است، یکدست و یکدل مى‏شدند، شرافت ملاقات ما از آنان به تاخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما براى آنها، زودتر پیش مى‏آمد».

 

پی نوشت ها:

1) بقره، آیه‏282.
2) نجم الثاقب؛ حکایت‏31 و بحار؛ مجلسى؛ ج‏53، ص‏315.

سید محمد کاظم قزوینى موسوى

۹۲/۱۲/۲۱
کـــمیل

نظرات  (۱)

سلام
خدا قوت
مطلب در سایت حرف لر منتشر گردید
یا علی مدد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی