تفسیر آیه تبلیغ :: سربداران 313

سربداران 313

سربداران 313
برخی از پیامک های شما:
سلام بر سربازان مجازی ایران.من تمام دوستامو با شما اشنا میکنم تا از مطالب مفیدتون بهره مند بشوند و بدونند ماهواره چطور فرهنگمونو میگیره تلاش شما برای آگاه سازی مردم ستودنیه .به امید جهانی شدن سربداران.(مهتاب)
[7975***0936]
**********
درود خدا برشما جوانان ارزش ی نویس . وبتون واقعا روی من تاثیر گذاشته خدا اجرتون بده که چشمای منو باز نمودید و به من کمک کردید (شاکری)
[2589***0912]
**********
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیریت محترم و نویسندگان ازرشی . و با ارزوی قبولی طاعات و عبادتون . الحق وبسایت مفیدی دارید و انشالله پیروز و سربلند باشید (نادعلیپور)
[4851***0930]
**********
سلام و عرض ادب خدمت مدیریت پایگاه فرهنگی مذهبی سربداران ، وبسایت بسیارعالی و اموزنده و دشمن شکن دارید فقط خیلی دیر مطالبتون به روز میشه چرا؟(محمدی)
[5123***0936]
**********
درودخدا بر تو ای مدیریت گرامی آقای مقدسی و نویسندگان محترم خانوم سلیمانی و اقای محمدی خدا اجرتون بده چنین وبهایی در دنیای مجازی واقعا تاثیر گذار و دشمن شکن هست امیداوارم به هدفتون برسید (مرتضی ذالفقار)
[9857***0912]
**********
سلام . به نظر من وبلاگ سربداران از نظر مطالب خوبه گرافیگ هم بد نیست (موسوی)
[3695***0930]
**********
درود خدا بر شما . مطالب سربداران خوبه اما اگر به هاست تبدیل کنید و از وبلاگ بردارید و فقط روی مطالب ناب کار نکنید مثلا ویدیو اهنگ مداحی زیارت از این ها هم در وبتون قرار بدید اگر این کاروکنید هیچ فک نکنم در این دنیای مجازی چنین وبسایت وجود داشته باشه البته از روی مطالب شما میگم(حیدری)
[9189***0912]
**********
سلام علیکم . اللهم عجل لولیک الفرج .... بابا دمت گرم گل کاشته اید (حسینی)
[8659***0918]
**********
نویسندگان
پیوندها
لوگو دوستان
لوگو و بنر سربداران
سربداران313رادنبال کنید

تفسیر آیه تبلیغ

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ

تفسیر آیه تبلیغ
استاد ایت الله محمد حسین طباطبایی

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین(67)

ترجمه آیه اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنى(نرسانى)اصلا پیغام‏پروردگار را نرساندى و خدا تو را از(شر)مردم نگه مى‏دارد زیرا خدا کافران را هدایت نمى‏فرماید(به‏مقاصدشان نمى‏رساند)(67).

بیان آیه معناى آیه صرفنظر از سیاقى که آیات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زیرا درآیه دو نکته بطور روشن بیان شده یکى دستوریست که خداى تعالى به رسول الله(ص)داده است(البته دستور أکیدى که پشت سرش فشار و تهدید است)به اینکه‏پیغام تازه‏اى را به بشر ابلاغ کند، و یکى هم وعده‏اى است که خداى تعالى به رسول خود داده که‏او را از خطراتى که در این ابلاغ ممکن است متوجه وى شود نگهدارى کند، لیکن کمى دقت‏در موقعیتى که آیه دارد آدمى را به شگفت وامى‏دارد، زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرض‏حال اهل کتاب و توبیخ ایشانند به اینکه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى

کرده‏اند، و محرمات الهى را مرتکب شده‏اند، و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچ‏ارتباط ندارد، چه آیه قبلى آن آیه"و لو انهم اقاموا التوریة و الانجیل و ما انزل الیهم من‏ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم" (1) است که روى سخن در آن با اهل کتاب‏است، و آیه بعدى هم آیه"قل یا اهل الکتاب لستم على شى‏ء حتى تقیموا التوریة والانجیل و ما انزل الیکم..." (2) است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است، علاوه دقت درجملات خود آیه مورد بحث تعجب آدمى را در اینکه چطور هیچ ربطى بین این آیه و آیات قبل وبعدش نیست؟!!زیادتر مى‏کند، و اگر آیه مورد بحث به همین ترتیبى که فعلا با سایر آیات قبل‏و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى یک سیاق بوده باشند در اینصورت از مجموع آنهااین مطلب بدست مى‏آید که این دستور مؤکد به رسول الله(ص)براى تبلیغ پیغامى‏است که خدا در خصوص اهل کتاب نازل فرموده .

مراد از"ناس"در آیه شریفه، یهود نیست و موضوع ماموریت جدید امرى بسیار مهم و خطیر مى‏باشد

و از جهت وحدت سیاق بطور متعین مراد از آن پیام، همان چیزى خواهد بود که در آیه‏بعدش فرموده: "و ما انزل الیکم من ربکم ـ و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل‏شده"لیکن سیاق خود آیه به هیچ وجه با این احتمال سازگار نیست، و این ناسازگارى دلیل براینست که این آیه جایش اینجا نیست، وجه ناسازگارى آن اینست که از جمله"و الله یعصمک‏من الناس "بر مى‏آید حکمى که این آیه در صدد بیان آنست و رسول الله(ص) مامور به تبلیغ آن شده، امر مهمى است که در تبلیغ آن بیم خطر هست یا بر جان رسول الله و یا برپیشرفت دینیش، و اوضاع و احوال یهود و نصاراى آنروز طورى نبوده که از ناحیه آنان خطرى‏متوجه رسول الله(ص)بشود تا مجوز این باشد که رسول الله(ص) دست از کار تبلیغ خود بکشد، و یا براى مدتى آنرا به تعویق بیندازد و حاجت به این بیفتد که‏خدا به رسول خود ـ در صورتى که پیغام تازه را به آنان برساند ـ وعده حفظ و حراست از خطردشمنش را بدهد، علاوه بر این، اگر این خطر، چشم زخمى بوده که احتمالا ممکن بوده که ازاهل کتاب به آن جناب برسد جا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایل‏هجرت که رسول الله(ص)در شهر غربت و در بین عده معدودى از مسلمین آن‏شهر بسر مى‏برد از چهار طرفش یهودیان او را محصور کرده بودند، آنهم یهودیانى که با حدت و شدت هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول الله(ص)برخاسته و صحنه‏هاى خونینى‏نظیر خیبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آیه مورد بحث مراد از"ناس"یهود بود جا داشت درآنروزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده که‏همه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشه‏اى غنوده‏اند، پس بطور روشن معلوم شد که‏آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه، در این آیه تکلیفى که ازسنگینى، کمرشکن و طاقت‏فرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطرى‏از ناحیه آنها متوجه رسول الله(ص)بشود.

از همه اینها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول الله(ص)مامور شدتکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد کفار قریش و آن عرب‏متعصب را به توحید خالص و ترک بت‏پرستى دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشن‏تر وخونریزتر و خطرناکتر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعده‏اى که امروز به‏رسول الله(ص)مى‏دهد آنروز نداد، معلوم مى‏شود پیغام تازه، خطرناکترین‏موضوعاتى است که رسول الله(ص)به تازگى مامور تبلیغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد آیاتى که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده راتشکیل مى‏دهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است، و یهود همچنان که گفته‏شد در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را ازدست داده و آن آتش، رو به خاموشى مى‏رفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده‏و هر آتش افروزى و فتنه‏اى به پا مى‏ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى‏کرد، با این‏حال چه معناى صحیحى براى اینکه رسول الله(ص)در دین خدا از یهود بترسدمى‏توان تصور کرد؟!و با اینکه ایام نزول این سوره ایامى است که یهود به طوع و رغبت به حظیره‏اسلام قدم مى‏گذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه مى‏دهد، چه وجهى براى ترس‏رسول الله(ص)از یهود مى‏توان جست؟و چه معنائى براى اینکه خداى تعالى اورا در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد مى‏توان یافت؟!با آن همه‏مواقف خطرناک و موقعیت‏هاى وحشت‏زائى که سابق بر این داشت؟!

بنا بر این هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبى وسیاق آن با سیاق آنها دو تا است، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیه‏مى‏پردازیم : آیه شریفه از یک امر مهمى ـ که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمى از احکام ـ آن کشف مى‏کند.و آن امر هر چه هست امرى است که رسول الله(ص)از تبلیغ آن‏مى‏ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب وتاخیرش در بین نبود حاجتى به این تهدید که بفرماید: "و ان لم تفعل فما بلغت رسالته"نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک مى‏کند تهدیدى دیده‏نمى‏شود.بلکه بر عکس لحن آنها خیلى ملایم است، مثلا در سوره"علق"مى‏فرماید: "اقرءباسم ربک الذى خلق ..." (3) و در سوره"حم سجده"مى‏فرماید: "فاستقیموا الیه و استغفروه‏و ویل للمشرکین" (4) و در سوره"مدثر"مى‏فرماید: "یا ایها المدثر قم فانذر" (5) و امثال‏این آیات.

خطرى که رسول الله(ص)از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلکه پیامبر(ص)از خطر اضمحلال دین بیمناک بوده است

گفتیم رسول الله(ص)خطرات محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینى‏مى‏کند لیکن این خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نیست، زیرا آن جناب از اینکه جان‏شریف خود را در راه رضاى خدا قربان کند دریغ نداشت، آرى او أجل از این است که حتى‏براى کوچکترین اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است که سیره‏خود آن جناب و مظاهر زندگى شریفش آنرا تکذیب مى‏کند، علاوه بر این، خداى تعالى، خوددر کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترس‏ها شهادت داده و فرموده: "ما کان‏على النبى من حرج فیما فرض الله له سنة الله فى الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرامقدورا الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا" (6) و در باره نظائر این فریضه فرموده: "فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین" (7) و نیز عده‏اى ازبندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و مى‏فرماید: "الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم‏فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل" (8) و این حرف هم از غلطهاى واضح است که‏کسى(العیاذ بالله)بگوید رسول خدا براى اینکه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا رابه تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لابد به این است که اگر رسول الله امر خدا راامروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خودغلط فاحشى است، زیرا به فرض اینکه رسول الله(ص)هم چشم زخمى مى‏دیدخدا کارش زمین نمى‏ماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم ازرسول الله(ص)سلب استقلال در تاثیر را کرده و فرموده: "لیس لک من الامرشى‏ء"آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است؟!پس نمى‏شود خطرمحتمل، خطر جانى رسول الله باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بین رفتن‏دین دانست، به این بیان که بیم آن مى‏رفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقع‏انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد وبى نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحت‏اندیشى‏ها براى آن جناب جایز بوده است واسم این مصلحت‏اندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.

این احتمال که آیه در اوایل بعثت نازل شده و مراد از: "ما انزل"مجموع دین باشد مردود است

از اینجا معلوم مى‏شود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضى ازمفسرین این احتمال را داده‏اند (9) احتمال صحیحى نیست، براى اینکه این احتمال با جمله"والله یعصمک من الناس"سازگار نیست .زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ این‏امر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانى‏و در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطى است، علاوه بر این اگر مراداز"ما انزل الیک من ربک"اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معناى آن به‏جمله معروف"آنچه در جوى مى‏رود آب است"خواهد بود.زیرا معناى آیه این مى‏شود: هان‏اى رسول!ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنى دین را ابلاغ نکرده‏اى دین را، بعضى‏هاگفته‏اند ممکن است به همین احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله: "ما انزل"همان دین باشد چیزى که هست آیه از قبیل گفتار ابى النجم باشد که گفته: "انا ابو النجم و شعرى‏شعرى ـ منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است"که در بلاغت و فوق العادگى معروف‏است.

و بنا بر این معناى آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنى دچاراین شفاعت خواهى شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه‏تاکیدى که همراه داشت اهمال و کوتاهى کرده‏اى، کما اینکه شعر ابى النجم هم این معنا راداشت که: شعر من همان شعرى است که به بلاغت و برترى شناخته شده است.همین معنا راداشت (10) .لیکن این توجیه هم صحیح نیست، زیرا این نکته‏اى که در کلام ابو النجم است درجائى مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که درجائى که شنونده خیال کرده یکى از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برهه‏اى از برهه‏هاى زمان‏از تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده براى رفع این توهم مى‏گوید: این فردکما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم این است که خیال نشودقدرت و قریحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امروزم غیر اشعار برجسته سابق‏است، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است که اشعار سابقم بود.

و اما در آیه مورد بحث جاى بکار بردن این نکته نیست، براى اینکه اگر مراد از رسالت‏مجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همین‏است، دیگر دو چیز در بین نیست، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنى رسالت را تبلیغ‏نکرده‏اى، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پاى دین، پس معلوم شد که سیاق آیه‏مورد بحث سیاقى نیست که بشود آنرا از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از"ما انزل"را هم‏مجموع و یا اصل دین دانست.

و همچنین روشن شد که نه تنها نمى‏شود مقصود از"ما انزل"را مجموع دین در اوایل‏بعثت دانست، بلکه در هیچ زمانى به این معنا نمى‏توان گرفت، زیرا اشکال از جهت لغو بودن‏جمله"ان لم تفعل"بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست.علاوه بر اینکه اگر مراد ازرسالت، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذورخوف رسول الله(ص)هم در دین بجاى خود باقى است.

پس از همه این وجوه بخوبى استفاده شد که آن چیزى را که بتازگى به رسول الله (ص)نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، بهیچ تقدیر و فرضى نمى‏توان آنراعبارت از اصل دین و یا مجموع آن گرفت، ناگزیر باید آنرا به معناى بعضى از دین و حکمى ازاحکام آن دانست، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمى که از ناحیه پروردگارت بتو نازل‏شده تبلیغ کن، که اگر این یکى را تبلیغ نکنى مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهى‏کرده باشى، و لازمه این معنا اینست که مقصود از"ما انزل"آن حکم تازه و مقصود از"رسالت"مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغوبودن آیه نظیر جمله: آنچه در جوى میرود آبست، زیرا همانطورى که گفتیم اگر مراد از کلمه"رسالته"همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده است معناى آیه این مى‏شود: این‏رسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آنرا تبلیغ نکنى آنرا تبلیغ نکرده‏اى، و معلوم است که این‏کلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حکیم دور، پس مراد این است که این حکم راتبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آنرا تبلیغ نکرده‏اى، و این یک معناى صحیح و معقولى‏است که شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.

این چه تکلیفى است که لازمه ابلاغ نکردن آن(به تنهائى)عدم ابلاغ اصل دین و مجموع آن مى‏باشد؟در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن به‏تنهائى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟و ممکن است کسى هم در پاسخ‏بگوید : این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنهاکمال ارتباط و بستگى بر قرار است، بطورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلال‏شده است، مخصوصا اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام درناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست، و این‏جواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، لیکن با ظاهر جمله‏اى که در ذیل آیه موردبحث است یعنى جمله : "و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"سازگارنیست، زیرا از این جمله استفاده مى‏شود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان‏هم مخالفت علمى نبوده است، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یاکافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، کسانیکه با تمام‏وسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده مى‏دهد که‏رسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان وبسوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.

علاوه بر این، این مخالفت را نمى‏توان مخالفت عملى دانست، براى اینکه احکام‏اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دین‏اند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه درمحرمات هم این تفاوت دیده مى‏شود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.مثلا یکى زناى‏محصنه است و یکى نگاه بنامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا، پس‏نمى‏توان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند(و لو همه عبادتهاى واجبه راانجام داده باشد)و یا به نامحرم نگاه کند(و لو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد)

هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده.بنا بر این ترس رسول الله را نمى‏توان توجیه کرد، زیرامخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول الله(ص)از آن بترسد، و خداوندهم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت‏ها وعده دهد، بنا بر این جاى تردید نیست که این حکم‏حکمى است که حائز کمال اهمیت است بحدى که جا دارد رسول الله(ص)ازمخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد،حکمى است که در اهمیت به درجه‏ایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است،و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدون‏روح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى .

این تکلیف تکلیفى بوده حائز کمال اهمیت و رسول الله(ص)در ابلاغ آن از ناحیه مسلمین اندیشناک بوده است نه از ناحیه کفار و مشرکین

و این مطلب بخوبى از آیه استفاده مى‏شود، و آیه کشف مى‏کند آن حکم، حکمى‏است که مایه تمامیت دین و استقرار آنست، حکمى است که انتظار مى‏رود مردم علیه آن قیام‏کنند، و در نتیجه ورق را برگردانیده و آنچه را که رسول الله(ص)از بنیان دین بناکرده منهدم و متلاشى سازند، و نیز کشف مى‏کند از اینکه رسول الله(ص)هم این‏معنا را تفرس مى‏کرده و از آن اندیشناک بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام،امروز و فردا مى‏کرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آنرا بپذیرند.

و در چنین موقعى این آیه نازل شده است، و دستور فورى و أکید به تبلیغ آن حکم داده است .

و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بت‏پرستان عرب و سایر کفار نمى‏رفته،بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى کردن زحمات رسول خدا(ص)وقتى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اماپس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنى‏ها و صحنه‏سازیهائى که از طرف کفار تصور دارد همان افتراآتى است که قرآن کریم از اول بعثت تاکنون‏از آنان نقل کرده، که گاهى دیوانه‏اش خوانده مى‏گفتند: "معلم مجنون" (11) و گاهى

مى‏گفتند یادش مى‏دهند: "انما یعلمه بشر" (12) و گاه شاعرش نامیده و مى‏گفتند: "شاعرنتربص به ریب المنون" (13) و گاه ساحرش دانسته و مى‏گفتند: "ساحر او مجنون" (14) ، "ان‏تتبعون الا رجلا مسحورا" (15) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و مى‏گفتند: "ان‏هذا الا سحر یؤثر" (16) ، "اساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و اصیلا" (17) ، "ان‏امشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشى‏ء یراد" (18) ، و امثال اینها از مزخرفاتى که در باره آن‏جناب گفتند و باعث وهن و سستى ارکان دین هم نشد، براى اینکه جواب همه این افتراآت‏یک کلمه است، و آن اینست که از این حرفها بر مى‏آید صاحبان این افتراآت نسبت به دین‏اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانیت آن استقامتى کسب‏نکرده‏اند.

این افتراآت و تهمت‏ها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس وبو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه سایر انبیاء و مرسلین(ع)هم در این گونه ابتلاآت ورو برو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آنجناب شریک بوده‏اند، کما اینکه‏خداى متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از نوح(ع)سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمى‏توان از قبیل گرفتاریها و افتراآت کفار دراوایل بعثت دانست، بلکه خطرى اگر بوده(و مسلما هم بوده)امرى بوده که از جهت کیفیت وزمان با آن گرفتاریها منطبق نمى‏شود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دین درمجتمع اسلامى تصور ندارد .

آرى مجتمع آنروز مسلمین طورى بوده که میتوان آنرا به یک معجون تشبیه کرد، چه جامعه آنروز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده قابل‏ملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیمار دل‏و ساده لوح که هر حرفى را از هر کسى باور مى‏کردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردم‏آنروز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلى این‏کتاب گذشت، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعا ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول الله (ص)رفتار رعیت با شاه بوده، و همچنین احکام دینى را هم به نظر قانونى ازقوانین ملى و قومى مى‏نگریسته‏اند، بنا بر این ممکن بوده که تبلیغ بعضى از احکام، مردم را به‏این توهم گرفتار کند(العیاذ بالله)که رسول الله(ص)این حکم را از پیش خود وبه نفع خود تشریع کرده، و خلاصه از تشریع این حکم سودى عاید آن جناب مى‏شود، این توهم‏باعث این مى‏شود که مردم به این فکر بیفتند که راستى نکند این شخص پادشاهى باشد که‏براى موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نموده‏همان قوانینى باشد که در هر مملکت و حکومتى به انحاى مختلف اجراء مى‏گردد.

علت نگرانى رسول الله(ص)از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است و پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پاى گیرد و در دلهایشان جاگیرشود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تاثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیرى‏نمى‏تواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غیر این نیست که این حکمى که در آیه مورد بحث‏رسول الله (ص)مامور به تبلیغ آن شده حکمى است که تبلیغ آن مردم را به این‏توهم مى‏اندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود مى‏گوید، و مصلحت عموم و نفع شان‏در آن رعایت نشده است، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت به‏رسول الله(ص)و امثال این احکام اختصاصى، با این تفاوت که سایر احکام‏اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمین ندارد یعنى نفعى از آنها سلب نمى‏کند و ضررى به‏آنها نمى‏رساند از این جهت طبعا باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمى‏شود.

مثلا داستان ازدواج رسول خداى(ص)با همسر زید ـ پسر خوانده خود تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظورانتفاع شخص رسول الله(ص)تشریع شده است، لیکن چون این حکم عمومى‏اعلام شده است و عموم مسلمین مى‏توانند با زن پسر خوانده‏هاى خود ازدواج کنند، از این روخیلى به ذوق نمى‏زند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى، گر چه حکمى است‏مخصوص به رسول الله(ص)لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلهانمى‏گردد، زیرا بفرض اینکه(العیاذ بالله)رسول الله(ص)این حکم را از روى

هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعى براى آن جناب بنظرنمى‏رسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمى‏رود که از این توسعه مضایقه نماید،از این رو باز هم به ذوقها نمى‏زند، مخصوصا رسول اللهى که سیره و رفتارش در ایثار بنفس‏بر مسلمان و کافر معلوم و معروف است، رسول اللهى که مردم را در آنچه خداوند از مال وچیزهاى دیگر روزى فرموده بر خود مقدم مى‏دارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکوم‏کند به اینکه بیش از چهار همسر دائمى اختیار نکنند و لیکن خود تا 9 نفر اختیار کند؟!پس‏جاى هیچ تردیدى نیست که اجراى این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه ازروى هوا.

آن امر مهم و خطیرى که پیامبر(ص)مامور به ابلاغ آن شده است"ولایت"و جانشینى امیر المؤمنین (ع)است

از اینجا و از همه آنچه تاکنون گفته شد بخوبى استفاده مى‏شود که در آیه شریفه‏رسول الله (ص)مامور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجراى آن مردم را به این‏شبهه دچار مى‏کند که نکند رسول الله(ص)این حرف را بنفع خود مى‏زند، چون‏جاى چنین توهمى بوده که رسول الله (ص)از اظهار آن اندیشناک بوده، از همین‏جهت بوده که خداوند امر أکید فرمود که بدون هیچ ترسى آنرا تبلیغ کند، و او را وعده داد که‏اگر مخالفین در صدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند، و این مطلب روایاتى را که هم ازطرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تایید مى‏کند، چون مضمون آن روایات اینست که‏آیه شریفه در باره ولایت على(ع)نازل شده، و خداوند رسول الله(ص)

را مامور به تبلیغ آن نموده، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وى‏از پیش خود پسر عم خود را جانشین خود قرار داده است، و به همین ملاحظه انجام آن امر را به‏انتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آنرا عملى کرد ودر آنجا فرمود: "من کنت مولاه فهذا على مولاه"یعنى هر که من مولاى اویم، این ـ على بن‏ابیطالب ـ نیز مولاى اوست. (19) اما"ولایت": باید دانست همانطورى که در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آن‏بدست آن جناب اداره مى‏شده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از در گذشت وى نیز شخصى‏لازم است که این امر مهم را عهده‏دار باشد، و قطعا هیچ عاقلى بخود اجازه نمى‏دهد که توهم‏کند دینى چنین وسیع و عالمگیر، دینى که از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام ومعرفى شده است، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و

احکام فرعى را که تمامى قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى رامتضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسى که آنطور که شاید و بایدآنرا نگهدارى کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات‏انسانى بى‏نیاز از والى و حاکمى است که امور آنرا تدبیر و اداره نماید، کیست که چنین‏توهمى بکند؟!و اگر کرد جواب کسى را که از سیره رسول الله(ص)بپرسد چه‏مى‏گوید؟!زیرا رسول الله (ص)سیره‏اش بر این بود که هر وقت به عزم جنگ ازشهر بیرون مى‏رفتند کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خودمى‏گذاشتند، کما اینکه على بن ابیطالب (ع)را در جنگ تبوک جانشین خود درمدینه قرار دادند، على(ع)هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض‏کرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار مى‏دهى؟با اینکه در شهر جز زنان و کودکان‏کسى باقى نمانده؟!پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به‏موسى، با این تفاوت که بعد از موسى(ع)پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرى‏نخواهد آمد؟!.

و همچنین آن حضرت در سایر شهرهائى که آنروز بدست مسلمین فتح شده بود مانندمکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب مى‏فرمود، و نیز بر لشکرها چه‏کوچک و چه بزرگ که باطراف مى‏فرستادند امرا و پرچمدارانى مى‏گماردند، این بوده است‏رفتار رسول الله (ص)در ایام حیات خود، و چون فرقى بین آنزمان و زمان پس ازرحلت آنجناب نیست، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند، و شخصى را براى‏اداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است اززمان حضورش، و با این حال چگونه مى‏توان تصور کرد که آن جناب براى آنروز مردم هیچ‏فکرى نکرده است؟!.

"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"

نکاتى که در آیه شریفه: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"مى‏باشد

چند نکته در این آیه شریفه هست که به یک یک آنها اشاره مى‏کنیم: یکى اینکه در این آیه رسول الله(ص)با اینکه داراى القاب زیادى‏است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و این از این جهت است که در این آیه گفتگو ازتبلیغ است، و مناسب‏ترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام همان عنوان رسالت است،براى اینکه بکار رفتن این لقب خود اشاره‏اى است به علت حکم، یعنى وجوب تبلیغى که بوسیله‏همین آیه به رسول الله (ص)گوشزد شده است، و مى‏فهماند که رسول، جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کارى ندارد، و کسى که زیر بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همان‏تبلیغ و رسانیدن است قیام مى‏کند.

دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبى که باید تبلیغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن‏اشاره کرده باشد و هم به آن چیزى که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره کند، یعنى‏بفهماند که این مطلب امرى است که رسول الله(ص)در آن هیچ گونه اختیارى‏ندارد، بنا بر این، در آیه شریفه دو برهان بر سلب اختیار از رسول الله(ص)در تبلیغ‏کردن و یا تاخیر در تبلیغ اقامه شده است، یکى تعبیر از آن جناب به رسول، و یکى هم نگفتن‏اصل مطلب، و در عین اینکه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول الله(ص)در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى کردن آن براى عموم، و در عین حال‏تصدیق فراست رسول الله(ص)هم هست، یعنى مى‏فهماند که رسول الله(ص)درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است، و نیز مى‏رساند که‏این مطلب از مسائلى است که تا رسول الله(ص)زنده است باید به زبان مبارک‏خودش به مردم ابلاغ شود و کسى در ایفاى این وظیفه جاى خود آن جناب را نمى‏گیرد.

جمله"و ان لم تفعل فیما بلغت رسالته"گر چه صورت تهدیدى دارد ولى در حقیقت مبین اهمیت موضوع است

"و ان لم تفعل فما بلغت رسالته"همانطورى که سابقا هم اشاره کردیم مراد از"رسالت"و یا به قرائتهاى دیگر"رسالات"مجموع وظایفى است که رسول الله(ص)بدوش گرفته بود، و نیز سابقاگفتیم که از لحن آیه اهمیت و عظمت این حکمى که به آن اشاره کرده استفاده مى‏شود، وفهمیده مى‏شود که حکم مذکور حکمى است که اگر تبلیغ نشود مثل اینست که هیچ چیز ازرسالتى را که بعهده گرفته است تبلیغ نکرده باشد، بنا بر این مى‏توان گفت گر چه کلام صورت‏تهدید دارد لیکن در حقیقت در صدد بیان اهمیت مطلب است، و مى‏خواهد بفهماند مطلب‏اینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهى شود حق چیزى از اجزاى دین رعایت و ادا نشده‏است.

پس جمله"و ان لم تفعل فما بلغت"جمله شرطیه‏ایست که ریخت و سیاقش براى‏بیان اهمیت و تاثیر بود و نبود شرط است، و اینکه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرطاست، و در حقیقت این جمله شرطیه که صورتا شرطیه است، در واقع شرطیه نیست، زیرا جمله‏شرطیه در محاورات مردم معمولا وقتى بکار مى‏رود که تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل‏بتحقق شرط، و چون در جمله شرطیه مورد بحث یعنى"ان لم تفعل فما بلغت"نمى‏توان به‏خداى تعالى نسبت جهل داد از این رو اگر هم مى‏بینیم جمله بصورت شرطیه بیان شده است

مى‏دانیم که در حقیقت شرطیه نیست، علاوه بر اینکه ساحت مقدس رسول الله(ص)منزه است از اینکه خداى تعالى و لو بصورت شرطیه و"اگر"نسبت مخالفت‏و نافرمانى و ترک تبلیغ به او بدهد، با اینکه خودش در مدح او فرموده: "الله اعلم حیث‏یجعل رسالته ـ یعنى خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا و به چه شخصى محول‏کند"، پس جمله"و ان لم تفعل فما بلغت ..."درست است که بظاهر تهدید را مى‏رساندلیکن در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول الله درتبلیغ آن هیچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هیچگونه اعتراض به او ندارند.

معناى عصمت در جمله: "و الله یعصمک من الناس" "و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"راغب گفته است: "عصم"(بفتح عین و سکون صاد)به معناى امساک است، واعتصام به معناى آن حالتى است از انسان که در طلب حافظى که او را حفظ کند از خود نشان‏مى‏دهد.راغب همچنین در معناى این کلمه بسط کلام مى‏دهد تا آنجا که مى‏گوید: "عصام"(بکسر عین)چیزى است که بوسیله آن چیزى بسته و حفظ مى‏شود و عصمتى که درانبیا است به معناى نگهدارى ایشانست از معصیت، و خداوند ایشان را با وسایل گوناگونى‏حفظ مى‏کند : یکى با صفاى دل و پاکى گوهرى است که خداى تعالى ایشان را به آن کرامت‏اختصاص داده است و یکى دیگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است که به آنان ارزانى‏داشته و دیگر با نصرت و تثبیت قدمهاى آنها است، و نیز سکینت و اطمینان خاطر و نگهدارى‏دلهایشان و توفیقاتشان است، کما اینکه خداى تعالى فرموده: "و الله یعصمک من الناس".

و عصمت چیزى است نظیر دست‏بند که زنان در دست مى‏اندازند، و از دست، آن‏موضعى را که عصمت(دست بند)بر آن قرار مى‏گیرد معصم گویند، و بعضى به سفیدى مچ‏دست با پاى چارپایان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفته‏اند، نظیر اینکه چارپائى راکه یک پایش سفید باشد به چارپائى که یک پایش بسته باشد تشبیه کرده و محجل مى‏گویندو بر همین قیاس گفته مى‏شود : "غراب اعصم ـ کلاغ قلاده دار" (20) .

و اما معنائى را که راغب براى عصمت انبیا(ع)کرد، گر چه معناى‏صحیحى است لیکن مثال زدنش به آیه مورد بحث درست نیست، براى اینکه آیه مورد بحث‏مربوط به عصمت انبیا نیست، وى خوب بود براى عصمت انبیا به آیات دیگرى مثل مى‏زد نه به‏آیه مورد بحث، و آن معنائى که براى عصمت انبیا کرده است اگر بخواهیم با آیات قرآنى تطبیق

کنیم با آیه"و ما یضرونک من شى‏ء و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن‏تعلم و کان فضل الله علیک عظیما" (21) بهتر تطبیق مى‏شود.

و اما عصمت در آیه مورد بحث ظاهرش اینست که به معناى نگهدارى و حفاظت از شرمردم باشد، شرى که انتظار مى‏رفته متوجه نفس شریف رسول الله(ص)شده و یامانع مقاصد و هدفهاى مقدس دینیش و یا موفقیت در تبلیغش و یا به نتیجه رسیدن زحماتش وسخن کوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و این ربطى به مساله عصمت انبیا ندارد.

و بهر حال از موارد استعمال این کلمه بدست مى‏آید که این کلمه به معناى گرفتن ونگهدارى است، بنا بر این استعمالش در معنى حفظ از قبیل استعاره لازم است براى ملزوم، چه‏لازمه حفظ گرفتن است، و اینکه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت، و بیان نفرمود که آن شرچه شریست و مربوط به چه شانى از شؤون مردم است؟آیا از قبیل کشتن و مسموم کردن وغافلگیر ساختن است؟یا مقصود آزارهاى روحى از قبیل دشنام و افترا است؟یا از قبیل‏کارشکنى و بکار بردن مکر و خدعه است؟و سخن کوتاه از بیان نوع شکنجه و آزار مردم سکوت‏کرد تا افاده عموم کند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و لیکن از همه بیشتر همان کارشکنى‏ها و اقداماتى که باعث سقوط دین و کاهیدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مى‏رسد.

مفهومى که کلمه"ناس"متضمن آنست و مراد از"ناس"در: "و الله یعصمک من الناس"

"الناس"به معناى نوع انسان است نه انسان خاص، جامعى است که در صدق آن نه‏خصوصیات تکوینى از قبیل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتیازات غیر تکوینى، مانند داشتن‏علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همین جهت که به همه افراد این جنس صادق است‏بیشتر در جماعت استعمال مى‏شود و کمتر دیده شده است که به یک فرد"ناس"گفته شود ونیز از جهت اینکه این کلمه متضمن معناى انسانیت است، چه بسا دلالت بر مدح کند، البته‏این دلالت در مواردى است که در آن فضیلت به معناى انسانیت ملاحظه شده باشد، مانند این‏آیه: "اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس" (22) که در این آیه ناس ممدوح است، و مراد از آن‏کسانى‏اند که در آنها انسانیت که ملاک درک حق و تمیز آن از باطل است وجود داشته باشد،پس معناى آیه این مى‏شود: وقتى به آنها گفته مى‏شود ایمان آرید همانطورى که مردم کامل ایمان آوردند، و چه بسا بر عکس دلالت بر نکوهش کند، یعنى در پاره‏اى از موارد خست و پستى‏افرادى را برساند، و این در جائى است که گفتگو از امرى باشد که محتاج به لحاظ پاره‏اى ازفضائل انسانیت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند این آیه: "و لکن‏اکثر الناس لا یعلمون" (23) چون بیشتر مردم فضائلى زائد بر اصل معناى انسانیت ندارند، و نیزمانند اینکه به کسى بگوئى : خیلى به وعده‏هاى مردم اعتماد مکن و خیلى به جمعیت آنها غره‏مباش، و غرضت از این گفتار این باشد که وعده کسانى قابل اعتماد و جمعیتشان مایه پشت‏گرمى است که از فضلا و دارندگان ملکه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پائى که کلمه انسان‏بر او صادق باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم، و این در جائى است که گفتگودر چیزى باشد که در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چیز دیگرى دخیل باشد، مانند این‏آیه: "یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان‏اکرمکم عند الله اتقیکم" (24) .

زیرا در این آیه شریفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان فاضل و یا ناقص، وبعید نیست که در آیه مورد بحث هم به همین معنا باشد، یعنى مراد از ناس سواد مسلمین باشد،سوادى که همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بیمار دل بطور غیر متمایز و آمیخته با هم در آن‏وجود دارند، بنا بر این اگر کسى از چنین سوادى بیمناک باشد از همه اشخاص آن بیمناک‏خواهد بود، و چه بسا جمله"ان الله لا یهدى القوم الکافرین"هم این آمیختگى و عمومیت وبى نشانى را برساند، زیرا معلوم مى‏شود کسانى از کفار بى نام و نشان در لباس مسلمین و در بین‏آنها بوده‏اند، و این هیچ بعید نیست، زیرا سابقا هم گفتیم که آیه مورد بحث بعد از هجرت و درایامى نازل شده است که اسلام شوکتى بخود گرفته و جمعیت انبوهى به آن گرویده بودند، ومعلوم است که در چنین ایامى صرفنظر از اینکه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سوادمسلمین سواد عظیمى بوده و ممکن بوده است کسانى از کفار خود را در بین آنها و بعنوان‏مسلمان جا بزنند، و عملیات خصمانه و کارشکنى‏هاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذامى‏بینیم خداوند در مقام تعلیل جمله"و الله یعصمک من الناس"مى‏فرماید: "ان الله لا یهدى‏القوم الکافرین "، چون بعد از اینکه وعده حفاظت به رسول خود مى‏دهد، مخالفین را کفارمى‏خواند.

دو توضیح لازم در باره معناى جمله: "و الله یعصمک من الناس"و جمله: "ان الله لا یهدى القوم الکافرین"

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید: همانطورى که از آیه مورد بحث استفاده مى‏شودخداوند رسول خود را از شر کفار حفظ فرمود؟و اگر چنین است پس آن همه آزار و محنت‏ها که‏از کفار و از امت خود دید چه بود؟!و آیا این آیه با سایر آیات قرآنى که صریح‏اند در اینکه‏رسول الله(ص)در راه تبلیغ دین محنت‏هاى طاقت‏فرسائى دیده منافات ندارد؟!وآیا جز این است که رسول خدا خودش فرمود: هرگز هیچ پیغمبرى به مقدار و مانند آزارهائى که‏من دیدم ندیده و همچنین این سؤال پیش مى‏آید که این آیه مى‏فرماید: خداوند کفار را هدایت‏نمى‏کند، آیا این جمله منافى سراپاى قرآن و مخالف صریح عقل نیست؟!خداوندى که خودتمامى وسایل هدایت را که یکى از آنها فرستادن انبیا و کتابهاى آسمانى است فراهم فرموده،آیا معقول است همین خداى مهربان از طرفى به انبیاى خود اصرار بورزد که بندگان مرا به‏خدایشان آشنا کنید و از طرفى خودش بفرماید: خداوند کفار را هدایت نمى‏کند مگر اینکه‏حجت خالص بر آنها تمام شود؟!و آیا جز این است که ما به چشم خود مى‏بینیم که خداوندکفار را یکى پس از دیگرى هدایت مى‏کند؟!.

جواب سؤال اولى اینست که خداى تعالى که فرموده"ان الله لا یهدى القوم‏الکافرین"در حقیقت جمله"و الله یعصمک من الناس"را توضیح داده، به این معنا که درسعه اطلاق آن تصرف کرده و اطلاق آن را که شامل تمامى انواع محنت‏ها، چه آنهائى که‏ممکن بود در مقابل تبلیغ این حکم ببیند و چه غیر آن بود تقیید کرده است به آزارهائى که درخصوص این حکم و قبل از موفقیت به اجراى آن ممکن بود از دشمنان برسد، حالا یا به این بوده‏که آن جناب را در حین تبلیغ این حکم بقتل برسانند، و یا بر او شوریده و اوضاع را دگرگون‏سازند، و یا او را به باد تهمت‏هائى که باعث ارتداد مردم است گرفته و یا حیله‏اى بکار برند که‏این حکم را قبل از اینکه به مرحله عمل برسد خفه کرده و در گور کنند، و لیکن خداى تعالى‏کلمه حق و دین مبین خود را بر هر چه بخواهد و هر کجا و هر وقت و هر کس که بخواهد اقامه واظهار مى‏نماید، کما اینکه در کلام عزیز خود فرموده: "ان یشا یذهبکم ایها الناس و یات‏باخرین و کان الله على ذلک قدیرا" (25) .

و اما جواب از سؤال دوم: باید دانست که مقصود از کفر در اینجا، کفر به خصوص آیه‏ایست که متضمن حکم مورد بحث است، حکمى که جمله"ما انزل الیک من ربک ـ آنچه از پروردگارت بتو نازل شده"اشاره به آن دارد، کما اینکه در آیه حج، مخالفین خصوص‏حج را کافر خوانده و فرموده: "و من کفر فان الله غنى عن العالمین" (26) نه کفرى که به معناى‏استکبار از اصل دین و از اقرار به شهادتین است، زیرا کفر به این معنا با مورد آیه مناسبت ندارد،مگر اینکه کسى بگوید مراد از"ما انزل الیک من ربک"مجموع دین و قرآن است، که ماسابقا جوابش را داده و این حرف را نپذیرفتیم، و بنا بر این مراد از هدایت هم هدایت به راه راست‏نیست، بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنها است، و معنایش این است که خداوند ابزار کار واسباب موفقیت آنان را در دسترسشان قرار نمى‏دهد، نظیر این آیه که مى‏فرماید: "ان الله لایهدى القوم الفاسقین" (27) و این آیه: "و الله لا یهدى القوم الظالمین" (28) که معلوم است مراد ازهدایت در این دو آیه هدایت به فسق و ظلم است، و ما سابقا در جلد دوم این کتاب راجع به این‏هدایت بحث کردیم.

پس معناى آیه اینست که خداوند آنها را مطلق العنان نمى‏گذارد تا هر لطمه که‏بخواهند به دین و به کلمه حق وارد آورده و نورى را که از جانب خود نازل کرده خاموش‏کنند، چون بطور کلى کفار و ظالمین و فاسقین از شومى و بدى که دارند همواره در پى تغییرسنت خداوند، و مى‏خواهند سنتى را که بین خلق خدا جارى است و مسیر اسبابى را که یکى‏پس از دیگرى در راه تحصیل مسببات در جریانند عوض کرده اسبابى را که همه اسباب هدایت‏و فضیلتند و بین آنها و اینکه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگ‏ها فاصله است، آلوده کرده وبسوى مقاصد باطل و فاسد خود منحرف کنند، آرى آنان اینطور مى‏خواهند و لیکن قدرت وشوکت‏شان که آنرا هم خدا ارزانیشان داشته خداوند را زبون و عاجز نمى‏کند، هر چندمساعى‏شان آنان را احیانا و در چند قدم کوتاه پیشرفت دهد و در نتیجه، کارشان سامان یابد و به‏مقاصد پلید خود نائل شوند و لیکن این استعلا و استقامت کارهایشان جز براى مدت کوتاهى‏دوام نیافته و بالاخره تباه خواهد شد، بلکه خداوند آنان را در چاهى که براى مسلمین کنده بودنددر خواهد انداخت، آرى"و لا یحیق المکر السى‏ء الا باهله" (29) .

بحث روایتى (روایاتى در ذیل آیه شریفه: "یا ایها الرسول بلغ..."، شان نزول آن و ابلاغ ولایت على (ع)در غدیر خم)

در تفسیر عیاشى از ابى صالح از ابن عباس و جابر بن عبد الله روایت شده که گفته‏اند: خداى تعالى نبى خود محمد(ص)را مامور کرد که على(ع)رابعنوان علمیت در بین مردم نصب کرده و مردم را به ولایت وى آگاهى دهد، و از همین جهت‏رسول الله(ص)ترسید مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگویند: دربین همه مسلمانان على را نامزد این منصب کرده است، و لذا خداى تعالى این آیه را فروفرستاد: "یا ایها الرسول..."ناگزیر رسول الله(ص)در روز غدیر خم به امرولایت على(ع)قیام نمود. (30) و در همان کتاب از حنان بن سدیر از پدرش از امام ابى جعفر(ع)روایت‏مى‏کند که آن حضرت فرمود: وقتى که جبرئیل در حیات رسول الله(ص)درحجة الوداع براى اعلان ولایت على(ع)نازل شد و این آیه را فرود آورد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."رسول الله(ص)سه روز در انجام آن‏مکث کرد تا رسید به جحفه، و در این سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاى‏دست خود بلند نکرد، تا اینکه در روز غدیر در محلى که آنرا"مهیعة"مى‏گفتند بار گرفته وپیاده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت کنند، مردم هم‏بر حسب معمول اجتماع کردند، رسول الله(ص)در برابرشان قرار گرفت و فرمود: چه کسى از خود شما به شما اولویت دارد؟همه به بانگ بلند عرض کردند خدا و رسول، آنگاه‏بار دیگر همین کلام را تکرار کرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نیز همان را پرسید وهمان جواب را شنید، و سپس دست على را گرفته فرمود: هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را ودشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند و یارى کن هر که را که به على یارى دهد، و تنهابگذار کسى را که در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون که على از من و من از على هستم،و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى، با این تفاوت که بعد از موسىپیغمبرانى بودند و پس از من پیغمبرى نخواهد بود (31) .

باز در همان کتاب از ابى الجارود از ابى جعفر(ع)روایت شده است که‏فرمود: وقتى خداى تعالى آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"را بر نبى خود نازل‏فرمود، رسول الله(ص)دست على(ع)را در دست گرفته آنگاه فرمود: اى مردم هیچ کدام از انبیائى که قبل از من مبعوث شدند جز این نبود که پس از مدتى‏زندگى دعوت خداى را اجابت کرده و رخت به سراى دیگر مى‏کشیدند، و من نیز در این‏نزدیکى‏ها پذیراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى دیگر انتقال خواهم یافت.اى مردم من به‏نوبه خود مسؤولم و شما هم به نوبه خود مسؤولید، آنروزى که از شما بپرسند حال مرا چه‏خواهید گفت؟همگى عرض کردند: ما شهادت مى‏دهیم که تو وظیفه تبلیغى خود را انجام‏دادى، و آنچه که باید به ما برسانى رسانیدى، و خیر خواه ما بودى، و آنچه بر عهده داشتى انجام‏دادى، خداوند به بهترین جزائى که به مرسلین داده است جزایت دهد آنگاه آن حضرت به‏خداى خود عرض کرد : پروردگارا تو بر شهادت اینها شاهد باش، آنگاه روى به مردم کرده‏فرمود: اى گروه مسلمین که در اینجا حضور دارید میباید غایبین را به ماجرا خبر دهید که من‏اینک به عموم مسلمین روى زمین و گروندگان به دین اسلام وصیت مى‏کنم به ولایت على(ع)، با خبر باشید که ولایت على ولایت من است و این عهدى است که خداوند به‏من سپرده بود، و به من دستور داده بود که آنرا به شما ابلاغ کنم، آنگاه سه مرتبه فرمود: آیا همه‏شنیدید؟در آن میان یکى عرض کرد: آرى به خوبى شنیدیم یا رسول الله. (32) و صاحب بصائر باسناد خود از فضیل بن یسار از ابى جعفر(ع)روایت‏مى‏کند که آن حضرت در تفسیر آیه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحیه پروردگار نازل شده بودهمان ولایت على(ع)بود. (33) مؤلف: مرحوم کلینى در کافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(ع)نقل مى‏کند که در حدیث مفصلى فرموده‏اند: آیه شریفه در باره ولایت على(ع)نازل شده است. (34)

و صدوق(علیه الرحمه)در معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن فیض بن مختار ازپدرش از امام ابى جعفر(ع)نقل کرده که آن جناب در ضمن حدیث مفصلى همین‏معنا را فرموده است. (35) و نیز این معنا را عیاشى از ابى الجارود در حدیث طویلى و هم از عمرو بن یزید درحدیث مختصرى از امام ابى عبد الله(ع)روایت کرده است. (36) و از تفسیر ثعلبى نقل شده که از امام جعفر بن محمد(ع)نقل کرده که آن‏حضرت فرمود: آیه شریفه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"در باره فضیلت على(ع)است، و از همین جهت وقتى این آیه نازل شد رسول الله(ص)دست‏على(ع)را گرفت و فرمود: هر که من مولاى اویم اینک على مولاى اوست. (37) و نیز از ثعلبى نقل شده است که در ذیل این آیه به اسناد خود از کلبى از ابى صالح ازابن عباس نقل کرده که گفت: آیه در باره على بن ابیطالب(ع)نازل شده، زیراخداى تعالى به رسول خود دستور داد که در باره ولایت على تبلیغ کند، آن جناب هم دست‏على را گرفت و فرمود : هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، بار الها داخل کن بولایت خودآنکسى را که داراى ولاى على است، و دشمن بدار آنکس را که دشمن على است (38) .

و در تفسیر برهان از ابراهیم ثقفى نقل مى‏کند که به اسناد خود از خدرى و از بریده‏اسلمى و از محمد بن على نقل مى‏کند که گفته‏اند: آیه در روز غدیر و در شان على(ع)نازل شده است (39) .

و از تفسیر ثعلبى است که در معناى آیه گفته که حضرت ابى جعفر محمد بن على(ع)فرمود: معناى آیه اینست که آنچه در باره على(ع)از ناحیه پروردگارت‏به سویت فرود آمده تبلیغ کن (40) .

روایتى در مورد نصب امیر المؤمنین(ع)به ولایت و قصه حارث بن نعمان که صاحب تفسیر المنار نقل کرده و سپس بر آن اشکالاتى ایراد نموده

و در تفسیر المنار از تفسیر ثعلبى نقل مى‏کند که گفته است: این گفتار رسول الله(ص)همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث بن نعمان فهرى رسید،حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفیاب حضور رسول الله(ص)گردید، وآن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پاى آن نهاد و نزدیک‏شد، آنگاه روى به آن جناب نموده و در حالى که آن حضرت در بین جمعى از اصحابش بودعرض کرد : یا محمد!تو از ناحیه پروردگارت به ما دستور دادى که به وحدانیت خداوند ورسالت تو شهادت دهیم، ما نیز پذیرفتیم، آنگاه به ما گفتى چه و چه(و همه احکام را ذکرکرد)و ما قبول کردیم، و این همه اطاعت از ما تو را کفایت نکرد تا دو بازوى پسر عمت راکشیده و او را بر همه ما سرورى دادى، و گفتى: هر که من مولاى اویم على مولاى او است،اینک آمده‏ام از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحیه خود تو است یا از ناحیه خداست؟.

رسول الله(ص)فرمود: سوگند به آن خدائى که جز او معبودى نیست آن‏نیز مانند همه دستوراتم از ناحیه خداست، حارث بسوى مرکب خود برگشت و در حالى که‏مى‏گفت: بار الها اگر این مطلب حق است و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران، و یاعذابى دردناک بر ما نازل کن، هنوز به شتر خود نرسیده بود که خداى تعالى او را هدف سنگ‏ریزه‏اى قرار داده بطورى که از فرق سرش فرو رفت و از پائین تنش بیرون آمده و هلاکش‏ساخت، و در باره همین واقعه در سوره معارج این دو آیه"سال سائل بعذاب واقع.للکافرین‏لیس له دافع" (41) را فرستاد این بود پاره‏اى از آن حدیث که صاحب المنار از ثعلبى نقل‏مى‏کند. (42) مؤلف: صاحب المنار بعد از نقل این حدیث در کتاب خود اینطور مى‏گوید: و این‏روایت از روایات ساختگى و مجعول است، و لذا قابل اعتماد نیست، علاوه بر این سوره معارج‏در مکه نازل شده، و آیه"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک" (43) در سوره انفال است، وسوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند سال قبل از نزول سوره مائده نازل شده‏است، چطور ممکن است دو آیه از دو سوره که یکى مکى و دیگر مدنى است در شان یک‏حادثه نازل شده باشند؟و حقیقت امر این است که دو آیه اول سوره معارج حکایت از مطلبى‏است که بعضى از کفار قریش قبل از هجرت مى‏گفته‏اند، علاوه بر این ظاهر روایت این است‏که حارث بن نعمان فهرى از مسلمانان بوده، و در این قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین

صحابه کسى را به چنین نام و نشان سراغ نداریم، و دیگر اینکه این روایت مى‏گفت داستان‏حارث در ابطح رخ داده، و ابطح نام موضعى است در مکه، و رسول الله(ص)بعداز حجة الوداع و غدیر به مدینه تشریف برد، و دیگر مکه را ندید تا از دنیا رحلت کرد (44) .

رد اشکالاتى که صاحب المنار بر روایت فوق الذکر ایراد نموده است

این بود چند خدشه که صاحب المنار به روایت وارد کرده، و خواننده محترم مى‏داندکه وى چگونه در چند جا از کلام خود تحکم کرده، و سخن بیهوده گفته است.

یکى آنجا که گفته است: روایت ساختگى و مجعول است و سوره معارج مکى است،و لابد دلیل گفتارش مطلبى است که در روایات از ابن عباس و ابن زبیر نقل شده، و چه خوب‏بود مى‏فهمیدیم با اینکه دلیل ما هم روایت و دلیل و اعتماد او هم به روایت است چه ترجیحى‏در روایت مورد اعتماد او هست با اینکه هر دو خبر واحدند؟و بر فرض که سوره معارج مکى باشدکما اینکه مضمون خیلى از آیاتش هم این احتمال را تایید مى‏کند و لیکن او چه دلیلى دارد براینکه هیچ یک از آیات آن مدنى نیست؟ممکن است دو آیه اولش که مورد بحث ما هستندمدنى باشند، کما اینکه همین سوره مائده هم مدنى است، و در اواخر عمر رسول الله(ص)نازل شده، و در عین حال او و هم مسلکانش اصرار دارند که یکى از آیات‏آن یعنى آیه مورد بحث مکى و نزولش در اوایل بعثت اتفاق افتاده است.بنا بر این وقتى به‏اعتراف آقایان جایز باشد سوره مائده مدنى و آیه مورد بحث از آیات آن مکى باشد چه عیبى داردکه سوره معارج هم مکى باشد؟و دو آیه اول آن مدنى.

اما اینکه گفته است: آیه مزبور حکایت مى‏کند گفتارى را که بعضى از کفار قریش‏قبل از هجرت گفته‏اند، این هم تحکم و بدون دلیل حرف زدن است، زیرا گیرم که سوره انفال‏قبل از سوره مائده نازل شده باشد، این کجا دلیل مى‏شود بر اینکه در موقع تالیف قرآن بعضى از آیاتى‏که بعد از انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند، کما اینکه آیات ربا و آیه "و اتقوا یوماترجعون فیه الى الله" (45) که به نظر آقایان، آخرین آیه‏ایست که بر رسول الله(ص)نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته، با اینکه سوره بقره در اوایل هجرت نازل شده، و این‏آیات چند سال قبل از آن نازل شده‏اند.

و اما اینکه گفته است: آیه"و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق..."حکایت ازگفتاریست که کفار قبل از هجرت مى‏گفته‏اند، این نیز تحکم دیگرى است، صرفنظر از اینکه سیاق آیه دلیل بر خلاف آنست، براى اینکه کسى که عارف به اسلوب کلام باشد هیچ گاه‏شک نمى‏کند که آیه"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من‏السماء او ائتنا بعذاب الیم"از آنجائى که مشتمل است بر جمله"ان کان هذا هو الحق من‏عندک"که هم اسم اشاره "هذا"و هم ضمیر فصل"هو"و هم کلمه"حق"که بر سر آن"الف"و"لام"در آمده و هم کلمه"من عندک "در آن بکار رفته است، کلامى نیست که‏یک بت‏پرست آن را بگوید، بلکه این کلام، کلام کسى است که به مقام ربوبیت ایمان واذعان داشته و معتقد است که امور حقه از ناحیه آن مقام سرچشمه مى‏گیرد، و جمیع شرایع ازآن ناحیه نازل مى‏شود، چنین کسى است که اگر احیانا در باره امرى که دیگرى ادعا مى‏کندکه آن امر حق است نه غیر آن و ادعا مى‏کند که این امرى است از ناحیه خدا، توقف کند و درتشخیص حقانیت و صدق گفتار او سر بگریبان فرو ببرد، و نتواند حق را بفهمد، ناچار از فرطخستگى و ملالت از زندگى سیر شده بجان خود نفرین کند، نه کسى که اصلا از این کوزه آب‏نمى‏خورد، و سر و کارش همه با بت و بتکده است، او چه باک دارد از اینکه این حرف حق‏باشد یا نه، او خدا و پیغمبر را قبول ندارد چه رسد به یک مساله جزئى.

و اما اینکه گفت: ظاهر روایت این است که حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و دراین قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین صحابه کسى را به چنین نام و نشان سراغ‏نداریم، این نیز تحکم دیگرى است، براى اینکه از ایشان سؤال مى‏شود کدام یک از علماى‏رجال چنین قدرتى بخرج داده که عموم اشخاصى را که رسول الله(ص)را دیدارکرده و به وى ایمان آورده و یا پس از ایمان مرتد شده‏اند بدست آورده و ترجمه آنها را ضبطکرده باشد؟و اگر شما چنین ضبطى را سراغ دارید چه مانعى دارد که روایت ثعلبى هم راجع‏به یکى از آن مرتدین باشد.

و اما اینکه گفت: ابطح نام موضعى است در مکه و رسول الله(ص)بعد ازحجة الوداع و داستان غدیر به مکه تشریف نبرده، از این کلام برمى‏آید که صاحب المنار لفظ"ابطح"را به معناى اصلى خود که عبارتست از ریگ‏زار نگرفته، بلکه به معناى مستحدث آن‏که نام موضعى است در مکه گرفته است، و دلیلى هم بر این مطلب ندارد، بلکه دلیل بر خلاف‏آن در دست هست، یکى همین روایت و روایات دیگرى که مدینه را هم ابطح خوانده‏اند، و چه‏بسا از این شعر هم استفاده شود: نجوت و قد بل المرادى سیفه‏Sمن ابن ابى شیخ الاباطح طالب"من نجات یافتم در حالتى که مرادى (ابن ملجم لعنه الله)شمشیر خود را به خون سر على فرزند ابو طالب که شیخ و بزرگ ابطح‏ها است آب داد"، زیرا در این شعر، هم مکه و هم‏اطراف آن ابطح نامیده شده.

صاحب مراصد الاطلاع گفته است: "ابطح"(بفتح الف و سکون با و فتح طاء و حاءبى نقطه)به معناى بستر سیل است که داراى ریگهاى ریز باشد، ابن درید هم گفته: ابطح وبطحا شن نرمى است که سیلاب آنرا بر روى زمین فرش مى‏کند، ابو زید گفته: ابطح اثرى‏است که از سیل باقى مى‏ماند، چه بستر سیل وسیع باشد و چه تنگ، و شهر"مکه"و"منا"راابطح مى‏گویند به ملاحظه اینکه فاصله بستر سیل از هر دو به یک اندازه است، بلکه فاصله آن‏نسبت به منا کمتر است، و بین آن و منا محلى است بنام محصب و بین آن و مکه خیف‏بنى کنانه است، و بعضى گفته‏اند بین آن و منا ذو طوى است، و صحیح نیست. (46) از همه اینها گذشته روایتى را که ثعلبى نقل کرده بعینه دیگران هم نقل کرده‏اند، و درنقل آنها کلمه ابطح دیده نمى‏شود و آن نقل همان است که بزودى از مجمع البیان و او از جمهورو هم چنین غیر آن خواهد آمد.

علاوه بر این، بعد از همه اینها مى‏گوییم: روایت از اخبار متواتره و یا خبرى که قرینه‏قطعى بر صحتش اقامه شده باشد نیست که قابل این همه بحث باشد، بلکه خبر واحد است که‏ما سابقا در ابحاث گذشته بنظر خواننده رساندیم که بناى ما بر این نیست که در غیر احکام فرعیه‏بر این گونه اخبار اعتماد کنیم، و این نه ما تنهاییم، بلکه اصولا همه عقلا بنایشان بر این است،اگر در همه طوایف بشرى تفحص کنیم خواهیم یافت که همه آنها بنایشان بر این است که جزدر محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نکنند، این مقدار هم که ما بحث کردیم براى‏این بود که در قبال خصم که روایت را به باد خدشه و اشکال گرفته و مى‏خواست بدون دلیل‏صحیح، روایت را ساختگى و مجعول قلمداد کند و با علم به اینکه اشکالاتش وارد نیست‏سکوت نکرده باشیم.

طبرسى در مجمع البیان مى‏فرماید: سید ابو الحمد ما را خبر داد که حاکم ابو القاسم‏حسکانى از ابو عبد الله شیرازى از ابو بکر جرجانى از ابو احمد بصرى از محمد بن سهل از زید بن‏اسماعیل مولاى انصار از محمد بن ایوب واسطى از سفیان بن عیینه از جعفر بن محمد(ع)از پدران بزرگوار خود که وقتى رسول الله(ص)در روز غدیر خم على‏را نصب کرد، فرمود: هر که من مولاى اویم اینک على بن ابیطالب مولاى اوست، و این مطلب در شهرها پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهرى رسید، حارث عرض کرد: به ما دستوردادى به کلمه"لا اله الا الله"و اینکه تو رسول اللهى شهادت دهیم، دستور دادى جهاد و حج‏کنیم، نماز و روزه و زکات را بجا آریم، به این همه اطاعت اکتفا نکردى تا اینکه این پسر را به‏سرورى ما منصوب نموده و گفتى: هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، حالا بگو ببینم‏این مطلب از ناحیه تو است یا از ناحیه خداست؟حضرت فرمود آرى، سوگند به آن خدائى که‏جز او معبودى نیست این نیز از ناحیه خداست، نعمان بن حارث در حالى که مى‏گفت: "اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء"، از نزد رسول الله(ص)برگشت .

خداوند هم سنگى بر سرش کوبید و هلاکش نمود و آیه"سال سائل بعذاب واقع"را راجع به همین واقعه نازل فرمود. (47) مؤلف: همین مضمون را کلینى در کافى روایت کرده است. (48) و حافظ ابو نعیم در کتاب نزول القرآن حدیث زیر را با حذف چند نفر از وسط از سلسله‏سند تا على بن عامر نقل مى‏کند که او از ابى الحجاف از اعمش از عطیه نقل کرده (49) که گفت: این آیه شریفه در باره على(ع)به رسول الله(ص)نازل شد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."و خداى تعالى نیز فرمود: "الیوم اکملت لکم‏دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا" (50) .

و نقل شده است که مالکى در کتاب فصول المهمه خود گفته است: امام ابو الحسن‏واحدى در کتاب خود موسوم به اسباب النزول به سند خود حدیثى را تا ابى سعید خدرى رفع‏مى‏کند (51) که او گفته آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"در روز غدیر خم و درباره على (ع)نازل شده است. (52) مؤلف: همین روایت را صاحب فتح القدیر از ابن ابى حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر

نقل کرده که آنان نیز آنرا از ابى سعید خدرى نقل کرده‏اند، در در المنثور هم همین طور نقل‏شده است. (53) و اما غدیر خم، "خم"(به ضم خاء نقطه‏دار و تشدید میم و تنوین آن)چنان که‏محیى الدین نووى گفته است، اسم بستانى است در سه میلى جحفه، که در کنار آن بستان،غدیر یعنى گودالى است معروف به گودال خم، یعنى گودال نزدیک به بستان خم، و در فتح‏القدیر نقل شده که ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده که گفت: ما در عهد رسول الله(ص)بسیار مى‏خواندیم: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیامولى المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس". (54) مؤلف: آنچه از اخبار در اینجا نقل شد مختصرى است از اخبار زیادى که دلالت داردبر اینکه آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."در باره على(ع)در روزغدیر خم نازل شده است، و اما حدیث غدیر یعنى فرمایشى را که رسول الله(ص) آنروز در باره على(ع)فرمود، خود حدیثى است متواتر که هم از طرق شیعه و هم ازطرق اهل سنت به بیشتر از صد طریق و از جمع کثیرى از صحابه نقل شده است، از آن جمله: نام جمعى از صحابه رسول الله(ص)که حدیث غدیر را نقل کرده‏اند

1 ـ براء بن عازب، 2 ـ زید بن ارقم، 3 ـ ابو ایوب انصارى، 4 ـ عمر بن خطاب، 5 ـ على بن‏ابیطالب(ع)، 6 ـ سلمان فارسى، 7 ـ ابو ذر غفارى، 8 ـ عمار بن یاسر، 9 ـ بریده،10 ـ سعد بن ابى وقاص، 11 ـ عبد الله بن عباس، 12 ـ ابو هریره، 13 ـ جابر بن عبد الله،14 ـ ابو سعید خدرى، 15 ـ انس بن مالک، 16 ـ عمران بن حصین، 17 ـ ابن ابى اوفى،18 ـ سعدانه، 19 ـ همسر زید بن ارقم، .علاوه بر این، همه امامان اهل بیت(ع)برصحت آن اجماع دارند، مخصوصا على(ع)در میدان کوفه(رحبه)مردم را راجع به این‏حدیث سوگند داد که هر کس در غدیر خم حاضر بوده و آنرا از رسول الله(ص) شنیده برخیزد و شهادت دهد، جمع کثیرى برخاستند و بر صحت آن و اینکه در روز غدیر خم به‏گوش خود از رسول الله(ص)شنیده‏اند گواهى دادند.

و در بسیارى از این روایات دارد که رسول الله(ص)فرمود: ایها الناس‏آیا مگر معتقد نبودید که من اولایم به مؤمنین از خود آنها؟گفتند چرا، فرمود: هر کس که من مولاى اویم على مولاى اوست، کما اینکه احمد بن حنبل (55) و همچنین دیگران بطرق زیادى‏حدیث را اینطور نقل کرده‏اند، و چه بسیار کتابهائى که تنها در خصوص این یک حدیث وبدست آوردن عده طرق روایتى آن و بحث در باره متن آن چه به قلم علماى اهل سنت و چه به‏قلم علماى شیعه تالیف شده است که بقدر کفایت در آن‏ها در باره حدیث شریف غدیر بحث‏شده است.

روایاتى دیگر از طرق عامه که شان نزول آیه شریفه را داستانهایى مختلف نقل مى کنند

و جوینى در کتاب السمطین به اسناد خود از ابى هریره روایت مى‏کند که گفت: رسول الله(ص)فرمود: در شب معراج وقتى مرا بطرف آسمان هفتم سیر دادند اززیر عرش ندائى بگوشم آمد که مى‏گفت: راستى على آیت خدا است و دوست مؤمنین، على رابه مردم معرفى کن .وقتى رسول الله(ص)از معراج فرود آمد آن ندا را فراموش‏کرد، لذا آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"براى یادآوریش نازل شد. (56)

و در فتح القدیر است که ابن ابى حاتم از جابر بن عبد الله روایت مى‏کند که گفت: وقتى رسول الله(ص)از غزوه بنى انمار برمى‏گشت در ذات الرقیع در محلى‏مشرف بر نخلستانى فرود آمد و در حالى که بر لب چاهى نشسته و پاهاى مبارک را در چاه‏انداخته بودند مردى از بنى النجار بنام وارث به رفقاى خود گفت: من محمد را خواهم کشت،رفقایش پرسیدند چگونه؟گفت : به او مى‏گویم شمشیرت را به من ده، وقتى به من داد، باهمان شمشیر او را مى‏کشم.این بگفت و نزدیک آن حضرت آمد و عرض کرد: اى محمدشمشیر خود را به من ده تا ببویم، حضرت شمشیر خود را به وى داد، در همان لحظه دستش به‏لرزه در آمد و شمشیر از دستش به زمین افتاد، رسول الله(ص)فرمود: خدا نگذاشت‏آنچه مى‏خواستى انجام دهى، بعد از این واقعه خداى تعالى این آیه را فرو فرستاد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک..." (57) .

مؤلف: صاحب فتح القدیر بعد از نقل این خبر گفته است که ابو حبان همین روایت رادر صحیح خود نقل کرده، و نیز ابن مردویه از ابى هریره نظیر این داستان را نقل کرده، و لیکن‏اسم آن مرد را نبرده.ابن جریر از حدیث محمد بن کعب قرظى نظیر آنرا روایت کرده، و قصه غورث بن حارث هم در نقل صحیح ثابت و معروفست، این بود حکایت صاحب فتح القدیر ولى‏آنچه هست اینست که مضمون این حدیث هرگز به آیه شریفه قابل تطبیق نیست. (58) در کتاب در المنثور و فتح القدیر و غیر آن دو از ابن مردویه و ضیاء در کتاب المختارة ازابن عباس نقل شده که او گفته: از رسول الله(ص)پرسیدند کدامیک از آیات‏قرآنى تو را سخت‏تر آمد؟فرمود: من در ایام موسم حج(ذى حجه)در منا بودم و مشرکین عرب ویک عده‏اى از مردم ناشناس و اوباش هم در آنجا گرد آمده بودند که جبرئیل این آیه را فرودآورد: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک..."حضرت فرمود: برخاستم و نزدیک عقبه آمده وبه بانگ بلند ندا در دادم: ایها الناس!کیست مرا در تبلیغ رسالتم کمک و یارى کند، و در مقابل، بهشت براى اوباشد؟ایها الناس!بگویید"لا اله الا الله"و شهادت دهید بر اینکه من فرستاده خدایم بسوى‏شما تا رستگارى یافته و بهشت نصیبتان شود.این را که گفتم، هیچ مرد و زن و بچه‏اى نماندمگر اینکه مرا هدف سنگ و خاک قرار دادند و آب دهان برویم انداختند، و مى‏گفتند: این‏دروغگوى بى دین است، در این میان شخصى به من گفت: اگر راستى رسول اللهى الان جادارد که بر این اوباش نفرین کنى، و به قهر خداوند دچارشان سازى، همانطور که نوح پیغمبر بانفرین قوم خود را هلاک ساخت.رسول الله(ص)بجاى نفرین عرض کرد: بار الهاقوم مرا هدایت کن که مردمى نادانند، در این میان عباس عمویش رسید و او را از دست مردم‏گرفته و آنان را دور کرد. (59)

مؤلف: این روایت، روایتى است که بر آیه قابل تطبیق نیست، و آیه هم تمامیش بر این‏داستان تطبیق نمیشود، مگر اینکه کسى بگوید ممکن است آنروز تنها جمله"یا ایها الرسول‏بلغ ما انزل الیک من ربک"نازل شده بود، و ما بقى آیه وقت دیگرى، این هم حرفى است که‏خود این روایت آن را تکذیب مى‏کند، چون در روایت تمامى آیه نقل شده است، باز نظیر این‏روایت، روایتى است که بعدا مى‏آید.

در کتاب در المنثور و فتح القدیر است که عبد بن حمید و ابن جریر و ابى حاتم وابو الشیخ از مجاهد نقل مى‏کند که گفته است: وقتى آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک‏من ربک "نازل شد رسول الله(ص)عرض کرد اى پروردگار من!من یک نفر بیش نیستم، با این حال چکار کنم اگر همه مردم بر سرم بریزند؟!در جوابش این آیه نازل شد: "و ان لم تفعل فما بلغت رسالته" (60) .

و در همین کتاب از حسن نقل مى‏کند که گفته است: رسول الله(ص) فرمود: خداى تعالى مرا به رسالت خود مبعوث فرمود و من از این موضوع نگران شدم، چون‏میدانستم مردم مرا تکذیب خواهند کرد، خداى تعالى مرا در صورتى که کوتاهى کنم بعذاب‏خود تهدید فرمود، و این آیه را فرو فرستاد: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک". (61) مؤلف: این دو روایت از نظر اینکه در آنها قطع و ارسال هست، یعنى همه آن نقل‏نشده و سندش هم اسقاط شده از این جهت مانند روایت قبلى غیر قابل اعتمادند و نظیر این دوروایت در بى اعتبارى و تشویش، بعضى از روایاتى است که مى‏گوید رسول الله(ص)همواره کسانى را به حفاظت و حراست خود مى‏گماشت، تا آنکه این آیه‏نازل شد و حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و فرمود: خدا وعده داده مرا حفظ کند، دیگرحاجت به حراست کسى ندارم.

در تفسیر المنار است که مفسرینى که تفسیرشان به روایت است و همچنین ناقلین‏اخبار مانند ترمذى و ابو شیخ و حاکم و ابو نعیم و بیهقى و طبرانى همگى از چند نفر از صحابه‏روایت کرده‏اند که رسول الله(ص)تا مدتى که در مکه بود و این آیه نازل نشده‏بود همواره کسانى را بر حراست و نگهبانى خود مى‏گماشت، پس از آنکه این آیه نازل شد آن‏حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و کسى که در میان نگهبانان آن حضرت از همه بیشتراهتمام بر حراستش داشت، ابو طالب بود، و عباس هم آن جناب را حراست مى‏کرد. (62) و نیز در تفسیر المنار است که باز از روایاتى که در این باره نقل شده روایتى است که‏از جابر و ابن عباس نقل شده که رسول الله(ص)همواره به وسیله اشخاصى‏حراست مى‏شده، مخصوصا عمویش ابو طالب همه روزه اشخاصى را از بنى هاشم براى‏نگهبانیش همراهش مى‏گمارد، تا آنکه این آیه نازل شد و رسول الله(ص)به‏عمویش گفت: عمو جان اینک خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ کرد، دیگر حاجت ندارم به‏اینکه اشخاصى را به حراستم بگمارى. (63)

مؤلف: این دو روایت ـ همانطورى که مى‏بینید ـ دلالت دارند بر اینکه نزول آیه قبل ازهجرت بوده و چون قبل از نزول آیه حراست مى‏شده و مدتى بعد از آن، نگهبانان را ترک گفته،معلوم مى‏شود که این آیه در اواسط مدت اقامتش در مکه نازل شده است، و نیز دلالت دارندبر اینکه رسول الله(ص)مدتى تبلیغ مى‏کرده، و از جهت اذیت و تکذیب دشمن‏کار بر آن جناب سخت شده، به حدى که بر جان خود ترسیده، و ناگزیر مدتى دست از تبلیغ‏کشیده و دو باره از طرف پروردگار مامور تبلیغ شده و خداى تعالى هم او را تهدید کرده، و هم به‏نگهدارى و حفاظت خود او را نوید داده، و از این رو دو باره به کار سابق خود پرداخته است،این مطلبى است که از آن دو روایت استفاده مى‏شود.و لیکن جلالت قدر رسول الله(ص)بیش از این است که ترک تبلیغ کند و یا بر جان خود بترسد، و این خودشاهد بر ضعف این روایات است.

و در"در المنثور"و فتح القدیر نقل شده است که عبد بن حمید و ترمذى و ابن جریر وابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى نقل مى‏کنند ازدلائل از عایشه که گفت: رسول الله(ص)همواره بوسیله اشخاصى حراست‏مى‏شد تا آنکه آیه"و الله یعصمک من الناس"نازل شد، و لذا سر از قبه بیرون آورده و فرمود: ایها الناس!در پى کار خود روید که خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ فرمود. (64)

مؤلف: این روایت ـ همانطورى که مى‏بینید ـ ظاهر است در اینکه آیه در مدینه نازل‏شده است.

و در تفسیر طبرى از ابن عباس نقل مى‏کند که در تفسیر آیه"و ان لم تفعل فمابلغت رسالته "گفته است: یعنى اگر کتمان کنى یکى از آیاتى را که به تو نازل شده است،رسالت خدا را تبلیغ نکرده‏اى. (65) مؤلف: اگر مراد از این کلام یک آیه و یک حکم معینى باشد از احکامى که به آن‏جناب نازل شده، براى روایت وجه صحیحى خواهد بود و گرنه اگر مراد تهدید باشد نسبت به هرآیه و حکمى که فرض شود، معناى صحیحى براى روایت نمى‏توان یافت، زیرا سابقا گفتیم که‏مضمون آیه با یک چنین فرضى تطبیق ندارد.

پى‌نوشت‌ها: (1)اگر ایشان تورات و انجیل و آنچه را که از ناحیه پروردگارشان بسویشان نازل شده بپا میداشتنداز بالاى سر و زیر پاهاشان روزى میخوردند. (2)بگو اى اهل کتاب هیچ چیز نخواهید بود مگر آنکه تورات و انجیل را و آنچه را که پروردگارتان‏بسویتان نازل کرده بپا بدارید. (3)بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگارى که عالم را آفرید.سوره علق آیه .1 (4)بنا بر این باید در وظایف خود استقامت بورزید و در عبادات متوجه و از کرده‏ها استغفار کنید، وواى بر حال مشرکین.سوره حم سجده آیه .6 (5)سوره مدثر آیه .1 (6)چنین نیست که بر نبى اکرم(ص)در آنچه که خدا واجب فرموده حرجى باشد،خداوند در باره او سنتى را مقرر فرموده که در باره همه انبیا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگارهمواره بطور قضا و قدر حتمى بوده است، همان انبیائى که پیامهاى او را به مردمى که بسوى‏شان مبعوث‏بودند مى‏رساندند و از او مى‏ترسیدند و از احدى جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند براى حفظ وپاداش دادن به آنان.سوره احزاب آیه .39 (7)از آنان نترسید، بلکه از من بترسید اگر مردمى با ایمان هستید.سوره آل عمران آیه .175 (8)کسانى که مردم بانان گفتند: زنهار که دشمن، خلق کثیرى علیه شما جمع آورى کرده،بترسید و از روبرو شدن با ایشان بپرهیزید، لیکن همین تهدید بجاى اینکه در اراده آنان خللى وارد سازدایمانشانرا بیش از پیش محکم نمود، و گفتند: بس است براى ما خداوند، که او نیکو وکیلى است.سوره آل‏عمران آیه .173 (9)تفسیر المنار ج 6 ص .463 (10)تفسیر روح المعانى ج 6 ص .169 (11)او جن زده ایست که از همان جن الهام مى‏گیرد.سوره دخان آیه .9 (12)مسلما انسانى او را تعلیم مى‏دهد.سوره نحل آیه .103 (13)شاعریست که ما منتظریم او هم مانند سایر شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام ونشانش از یادها برود.سوره طور آیه .30 (14)یا ساحر است و یا جن زده.سوره ذاریات آیه .52 (15)شما پیروى نمى‏کنید مگر مردى را که ساحران جادویش کرده‏اند.سوره اسراء آیه .47 (16)این نیست جز همان سحرى که سینه به سینه به او رسیده است.سوره مدثر آیه .24 (17)گفتند حرفهاى او همان مطالب کهنه ایست که او استنساخ کرده و در هر صبح و شام برایش‏مى‏خوانند .سوره فرقان آیه .5 (18)بزرگانشان مى‏گفتند بروید و صبر کنید بر خدایان خود، این حرفها(که این مرد مى‏زند)براى‏رسیدن به مقاصدى است که در سر پرورانده نه بمنظور حق.سوره ص آیه .6 (19)مجمع البیان ج 3 ص .223 (20)مفردات راغب ص 336 ـ 337(عصم). (21)اینها با کید خود بتو ضررى نمى‏رسانند، چه خداى نگهدار تو است.قرآن و سنت را بتو نازل‏فرمود و شرایع و اخبارى از پیغمبران گذشته بتو یاد داد که تو خود از آنها خبرى نداشتى.آرى فضل خداوند برتو عظیم است.سوره نساء آیه .113 (22)سوره بقره آیه .13 (23)لیکن بیشتر مردم نمى‏فهمند.سوره روم آیه .30 (24)هان اى مردم!آفریدیم شما را از نر و ماده‏اى.و قرارتان دادیم شاخه شاخه و قبیله قبیله تایکدیگر را بشناسید، محققا گرامى‏ترین شما پارساترین افراد شما است، براستى خداوند داناى با خبر است. سوره حجرات آیه .13 (25)اگر بخواهد شما را هلاک نموده ملت دیگرى را به وجود مى‏آورد، و خداوند بر این معنا قادر بوده‏و هست.سوره نساء آیه .133 (26)و کسى که کفر ورزید(بداند)که محققا خداوند بى نیاز از همه عالمیان است.سوره آل عمران‏آیه .97 (27)محققا خداوند هدایت نمى‏کند فاسقین و تبهکاران را.سوره منافقین آیه .6 (28)و خداوند هدایت نمى‏کند قوم ستمگر را.سوره بقره آیه .258 (29)مکر بد و دامى که تنیده میشود جز گریبان صاحبش را نمى‏گیرد و جز بر او مسلط و محیطنمى‏شود .سوره فاطر آیه .43 (30)تفسیر عیاشى ج 1 ص 331 ح .152 (31)تفسیر عیاشى ج 1 ص 332 ح .153 (32)تفسیر عیاشى ج 1 ص 334 ح .155 (33)بصائر الدرجات ص 515 ح .40 (34)کافى ج 1 ص 290 ح .6 (35)معانى الاخبار. (36)تفسیر عیاشى ج 1 ص 233 ح .154 (37 و 38)غایة المرام ص 80 ح .20 (39)تفسیر البرهان ج 1 ص 490 ح .11 (40)غایة المرام ص 80 ح .20 (41)سائلى از خدا عذابى را درخواست کرد که بر کفار نازل شدنى بود و کسى نمى‏تواند از وقوع آن جلوگیرى کند.سوره معارج آیه .1 (42)تفسیر المنار ج 6 ص .464 (43)بار الها اگر این مطلب حق و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران.سوره انفال آیه .33 (44)تفسیر المنار ج 6 ص .464 (45)و بپرهیزید از روزى که در آن روز به سوى خدا بر مى‏گردید.سوره بقره آیه .281 (46)مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة ص .17 (47)مجمع البیان ج 10 ص .352 (48)کافى ج 8 ص 57 ح .18 (49)غایة المرام ص 335 ح .8 (50)امروز تکمیل کردم براى شما دین شما را و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و از بین ادیان،اسلام را براى شما انتخاب نمودم.سوره مائده آیه .3 (51)رفع سند عبارتست از حذف قسمتى از روات آن. (52)الفصول المهمه ص .42 (53)الدر المنثور، ج 2، ص .298 (54)فتح القدیر، ج 2، ص .57 (55)مسند احمد ج 5 ص .366 (56)فرائد السمطین ج 2 ص .57 (57)فتح القدیر ج 2 ص .57 (58)فتح القدیر، ج 2 ص .58 (59)در المنثور ج 2 ص 298 و فتح القدیر، ج 2 ص .57 (60)در المنثور ج 2 ص .298 (61)فتح القدیر، ج 2 ص .57 (62 و 63)تفسیر المنار ج 6 ص .473 (64)در المنثور ج 2 ص 229 و فتح القدیر ج 2 ص .57 (65)تفسیر طبرى ج 6 ص .198

منبع: ترجمه تفسیرالمیزان جلد 6


۹۲/۰۸/۰۲
حسین محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی