تفسیر آیه تبلیغ
پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ
تفسیر آیه تبلیغ
استاد ایت الله محمد حسین طباطبایی
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین(67)
ترجمه آیه اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنى(نرسانى)اصلا پیغامپروردگار را نرساندى و خدا تو را از(شر)مردم نگه مىدارد زیرا خدا کافران را هدایت نمىفرماید(بهمقاصدشان نمىرساند)(67).
بیان آیه معناى آیه صرفنظر از سیاقى که آیات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زیرا درآیه دو نکته بطور روشن بیان شده یکى دستوریست که خداى تعالى به رسول الله(ص)داده است(البته دستور أکیدى که پشت سرش فشار و تهدید است)به اینکهپیغام تازهاى را به بشر ابلاغ کند، و یکى هم وعدهاى است که خداى تعالى به رسول خود داده کهاو را از خطراتى که در این ابلاغ ممکن است متوجه وى شود نگهدارى کند، لیکن کمى دقتدر موقعیتى که آیه دارد آدمى را به شگفت وامىدارد، زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرضحال اهل کتاب و توبیخ ایشانند به اینکه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى
کردهاند، و محرمات الهى را مرتکب شدهاند، و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچارتباط ندارد، چه آیه قبلى آن آیه"و لو انهم اقاموا التوریة و الانجیل و ما انزل الیهم منربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم" (1) است که روى سخن در آن با اهل کتاباست، و آیه بعدى هم آیه"قل یا اهل الکتاب لستم على شىء حتى تقیموا التوریة والانجیل و ما انزل الیکم..." (2) است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است، علاوه دقت درجملات خود آیه مورد بحث تعجب آدمى را در اینکه چطور هیچ ربطى بین این آیه و آیات قبل وبعدش نیست؟!!زیادتر مىکند، و اگر آیه مورد بحث به همین ترتیبى که فعلا با سایر آیات قبلو بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى یک سیاق بوده باشند در اینصورت از مجموع آنهااین مطلب بدست مىآید که این دستور مؤکد به رسول الله(ص)براى تبلیغ پیغامىاست که خدا در خصوص اهل کتاب نازل فرموده .
مراد از"ناس"در آیه شریفه، یهود نیست و موضوع ماموریت جدید امرى بسیار مهم و خطیر مىباشد
و از جهت وحدت سیاق بطور متعین مراد از آن پیام، همان چیزى خواهد بود که در آیهبعدش فرموده: "و ما انزل الیکم من ربکم ـ و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازلشده"لیکن سیاق خود آیه به هیچ وجه با این احتمال سازگار نیست، و این ناسازگارى دلیل براینست که این آیه جایش اینجا نیست، وجه ناسازگارى آن اینست که از جمله"و الله یعصمکمن الناس "بر مىآید حکمى که این آیه در صدد بیان آنست و رسول الله(ص) مامور به تبلیغ آن شده، امر مهمى است که در تبلیغ آن بیم خطر هست یا بر جان رسول الله و یا برپیشرفت دینیش، و اوضاع و احوال یهود و نصاراى آنروز طورى نبوده که از ناحیه آنان خطرىمتوجه رسول الله(ص)بشود تا مجوز این باشد که رسول الله(ص) دست از کار تبلیغ خود بکشد، و یا براى مدتى آنرا به تعویق بیندازد و حاجت به این بیفتد کهخدا به رسول خود ـ در صورتى که پیغام تازه را به آنان برساند ـ وعده حفظ و حراست از خطردشمنش را بدهد، علاوه بر این، اگر این خطر، چشم زخمى بوده که احتمالا ممکن بوده که ازاهل کتاب به آن جناب برسد جا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایلهجرت که رسول الله(ص)در شهر غربت و در بین عده معدودى از مسلمین آنشهر بسر مىبرد از چهار طرفش یهودیان او را محصور کرده بودند، آنهم یهودیانى که با حدت و شدت هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول الله(ص)برخاسته و صحنههاى خونینىنظیر خیبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آیه مورد بحث مراد از"ناس"یهود بود جا داشت درآنروزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده کههمه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشهاى غنودهاند، پس بطور روشن معلوم شد کهآیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه، در این آیه تکلیفى که ازسنگینى، کمرشکن و طاقتفرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطرىاز ناحیه آنها متوجه رسول الله(ص)بشود.
از همه اینها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول الله(ص)مامور شدتکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد کفار قریش و آن عربمتعصب را به توحید خالص و ترک بتپرستى دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشنتر وخونریزتر و خطرناکتر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعدهاى که امروز بهرسول الله(ص)مىدهد آنروز نداد، معلوم مىشود پیغام تازه، خطرناکترینموضوعاتى است که رسول الله(ص)به تازگى مامور تبلیغ آن شده است.
علاوه بر آنچه گفته شد آیاتى که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده راتشکیل مىدهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است، و یهود همچنان که گفتهشد در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را ازدست داده و آن آتش، رو به خاموشى مىرفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شدهو هر آتش افروزى و فتنهاى به پا مىساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مىکرد، با اینحال چه معناى صحیحى براى اینکه رسول الله(ص)در دین خدا از یهود بترسدمىتوان تصور کرد؟!و با اینکه ایام نزول این سوره ایامى است که یهود به طوع و رغبت به حظیرهاسلام قدم مىگذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه مىدهد، چه وجهى براى ترسرسول الله(ص)از یهود مىتوان جست؟و چه معنائى براى اینکه خداى تعالى اورا در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد مىتوان یافت؟!با آن همهمواقف خطرناک و موقعیتهاى وحشتزائى که سابق بر این داشت؟!
بنا بر این هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبى وسیاق آن با سیاق آنها دو تا است، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیهمىپردازیم : آیه شریفه از یک امر مهمى ـ که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمى از احکام ـ آن کشف مىکند.و آن امر هر چه هست امرى است که رسول الله(ص)از تبلیغ آنمىترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب وتاخیرش در بین نبود حاجتى به این تهدید که بفرماید: "و ان لم تفعل فما بلغت رسالته"نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک مىکند تهدیدى دیدهنمىشود.بلکه بر عکس لحن آنها خیلى ملایم است، مثلا در سوره"علق"مىفرماید: "اقرءباسم ربک الذى خلق ..." (3) و در سوره"حم سجده"مىفرماید: "فاستقیموا الیه و استغفروهو ویل للمشرکین" (4) و در سوره"مدثر"مىفرماید: "یا ایها المدثر قم فانذر" (5) و امثالاین آیات.
خطرى که رسول الله(ص)از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلکه پیامبر(ص)از خطر اضمحلال دین بیمناک بوده است
گفتیم رسول الله(ص)خطرات محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینىمىکند لیکن این خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نیست، زیرا آن جناب از اینکه جانشریف خود را در راه رضاى خدا قربان کند دریغ نداشت، آرى او أجل از این است که حتىبراى کوچکترین اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است که سیرهخود آن جناب و مظاهر زندگى شریفش آنرا تکذیب مىکند، علاوه بر این، خداى تعالى، خوددر کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده: "ما کانعلى النبى من حرج فیما فرض الله له سنة الله فى الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرامقدورا الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا" (6) و در باره نظائر این فریضه فرموده: "فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین" (7) و نیز عدهاى ازبندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و مىفرماید: "الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهمفزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل" (8) و این حرف هم از غلطهاى واضح است کهکسى(العیاذ بالله)بگوید رسول خدا براى اینکه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا رابه تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لابد به این است که اگر رسول الله امر خدا راامروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خودغلط فاحشى است، زیرا به فرض اینکه رسول الله(ص)هم چشم زخمى مىدیدخدا کارش زمین نمىماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم ازرسول الله(ص)سلب استقلال در تاثیر را کرده و فرموده: "لیس لک من الامرشىء"آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است؟!پس نمىشود خطرمحتمل، خطر جانى رسول الله باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بین رفتندین دانست، به این بیان که بیم آن مىرفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقعانجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد وبى نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحتاندیشىها براى آن جناب جایز بوده است واسم این مصلحتاندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.
این احتمال که آیه در اوایل بعثت نازل شده و مراد از: "ما انزل"مجموع دین باشد مردود است
از اینجا معلوم مىشود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضى ازمفسرین این احتمال را دادهاند (9) احتمال صحیحى نیست، براى اینکه این احتمال با جمله"والله یعصمک من الناس"سازگار نیست .زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ اینامر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانىو در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطى است، علاوه بر این اگر مراداز"ما انزل الیک من ربک"اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معناى آن بهجمله معروف"آنچه در جوى مىرود آب است"خواهد بود.زیرا معناى آیه این مىشود: هاناى رسول!ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنى دین را ابلاغ نکردهاى دین را، بعضىهاگفتهاند ممکن است به همین احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله: "ما انزل"همان دین باشد چیزى که هست آیه از قبیل گفتار ابى النجم باشد که گفته: "انا ابو النجم و شعرىشعرى ـ منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است"که در بلاغت و فوق العادگى معروفاست.
و بنا بر این معناى آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنى دچاراین شفاعت خواهى شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همهتاکیدى که همراه داشت اهمال و کوتاهى کردهاى، کما اینکه شعر ابى النجم هم این معنا راداشت که: شعر من همان شعرى است که به بلاغت و برترى شناخته شده است.همین معنا راداشت (10) .لیکن این توجیه هم صحیح نیست، زیرا این نکتهاى که در کلام ابو النجم است درجائى مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که درجائى که شنونده خیال کرده یکى از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برههاى از برهههاى زماناز تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده براى رفع این توهم مىگوید: این فردکما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم این است که خیال نشودقدرت و قریحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امروزم غیر اشعار برجسته سابقاست، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است که اشعار سابقم بود.
و اما در آیه مورد بحث جاى بکار بردن این نکته نیست، براى اینکه اگر مراد از رسالتمجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همیناست، دیگر دو چیز در بین نیست، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنى رسالت را تبلیغنکردهاى، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پاى دین، پس معلوم شد که سیاق آیهمورد بحث سیاقى نیست که بشود آنرا از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از"ما انزل"را هممجموع و یا اصل دین دانست.
و همچنین روشن شد که نه تنها نمىشود مقصود از"ما انزل"را مجموع دین در اوایلبعثت دانست، بلکه در هیچ زمانى به این معنا نمىتوان گرفت، زیرا اشکال از جهت لغو بودنجمله"ان لم تفعل"بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست.علاوه بر اینکه اگر مراد ازرسالت، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذورخوف رسول الله(ص)هم در دین بجاى خود باقى است.
پس از همه این وجوه بخوبى استفاده شد که آن چیزى را که بتازگى به رسول الله (ص)نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، بهیچ تقدیر و فرضى نمىتوان آنراعبارت از اصل دین و یا مجموع آن گرفت، ناگزیر باید آنرا به معناى بعضى از دین و حکمى ازاحکام آن دانست، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمى که از ناحیه پروردگارت بتو نازلشده تبلیغ کن، که اگر این یکى را تبلیغ نکنى مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهىکرده باشى، و لازمه این معنا اینست که مقصود از"ما انزل"آن حکم تازه و مقصود از"رسالت"مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغوبودن آیه نظیر جمله: آنچه در جوى میرود آبست، زیرا همانطورى که گفتیم اگر مراد از کلمه"رسالته"همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده است معناى آیه این مىشود: اینرسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آنرا تبلیغ نکنى آنرا تبلیغ نکردهاى، و معلوم است که اینکلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حکیم دور، پس مراد این است که این حکم راتبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آنرا تبلیغ نکردهاى، و این یک معناى صحیح و معقولىاست که شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.
این چه تکلیفى است که لازمه ابلاغ نکردن آن(به تنهائى)عدم ابلاغ اصل دین و مجموع آن مىباشد؟در اینجا این سؤال پیش مىآید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن بهتنهائى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟و ممکن است کسى هم در پاسخبگوید : این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنهاکمال ارتباط و بستگى بر قرار است، بطورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلالشده است، مخصوصا اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام درناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست، و اینجواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، لیکن با ظاهر جملهاى که در ذیل آیه موردبحث است یعنى جمله : "و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"سازگارنیست، زیرا از این جمله استفاده مىشود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشانهم مخالفت علمى نبوده است، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یاکافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، کسانیکه با تماموسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده مىدهد کهرسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان وبسوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.
علاوه بر این، این مخالفت را نمىتوان مخالفت عملى دانست، براى اینکه احکاماسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دیناند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه درمحرمات هم این تفاوت دیده مىشود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.مثلا یکى زناىمحصنه است و یکى نگاه بنامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا، پسنمىتوان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند(و لو همه عبادتهاى واجبه راانجام داده باشد)و یا به نامحرم نگاه کند(و لو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد)
هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده.بنا بر این ترس رسول الله را نمىتوان توجیه کرد، زیرامخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول الله(ص)از آن بترسد، و خداوندهم او را به نگهدارى از شر آن مخالفتها وعده دهد، بنا بر این جاى تردید نیست که این حکمحکمى است که حائز کمال اهمیت است بحدى که جا دارد رسول الله(ص)ازمخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد،حکمى است که در اهمیت به درجهایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است،و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدونروح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى .
این تکلیف تکلیفى بوده حائز کمال اهمیت و رسول الله(ص)در ابلاغ آن از ناحیه مسلمین اندیشناک بوده است نه از ناحیه کفار و مشرکین
و این مطلب بخوبى از آیه استفاده مىشود، و آیه کشف مىکند آن حکم، حکمىاست که مایه تمامیت دین و استقرار آنست، حکمى است که انتظار مىرود مردم علیه آن قیامکنند، و در نتیجه ورق را برگردانیده و آنچه را که رسول الله(ص)از بنیان دین بناکرده منهدم و متلاشى سازند، و نیز کشف مىکند از اینکه رسول الله(ص)هم اینمعنا را تفرس مىکرده و از آن اندیشناک بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام،امروز و فردا مىکرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آنرا بپذیرند.
و در چنین موقعى این آیه نازل شده است، و دستور فورى و أکید به تبلیغ آن حکم داده است .
و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بتپرستان عرب و سایر کفار نمىرفته،بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى کردن زحمات رسول خدا(ص)وقتى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اماپس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنىها و صحنهسازیهائى که از طرف کفار تصور دارد همان افتراآتى است که قرآن کریم از اول بعثت تاکنوناز آنان نقل کرده، که گاهى دیوانهاش خوانده مىگفتند: "معلم مجنون" (11) و گاهى
مىگفتند یادش مىدهند: "انما یعلمه بشر" (12) و گاه شاعرش نامیده و مىگفتند: "شاعرنتربص به ریب المنون" (13) و گاه ساحرش دانسته و مىگفتند: "ساحر او مجنون" (14) ، "انتتبعون الا رجلا مسحورا" (15) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و مىگفتند: "انهذا الا سحر یؤثر" (16) ، "اساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و اصیلا" (17) ، "انامشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشىء یراد" (18) ، و امثال اینها از مزخرفاتى که در باره آنجناب گفتند و باعث وهن و سستى ارکان دین هم نشد، براى اینکه جواب همه این افتراآتیک کلمه است، و آن اینست که از این حرفها بر مىآید صاحبان این افتراآت نسبت به دیناسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانیت آن استقامتى کسبنکردهاند.
این افتراآت و تهمتها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس وبو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه سایر انبیاء و مرسلین(ع)هم در این گونه ابتلاآت ورو برو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آنجناب شریک بودهاند، کما اینکهخداى متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از نوح(ع)سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمىتوان از قبیل گرفتاریها و افتراآت کفار دراوایل بعثت دانست، بلکه خطرى اگر بوده(و مسلما هم بوده)امرى بوده که از جهت کیفیت وزمان با آن گرفتاریها منطبق نمىشود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دین درمجتمع اسلامى تصور ندارد .
آرى مجتمع آنروز مسلمین طورى بوده که میتوان آنرا به یک معجون تشبیه کرد، چه جامعه آنروز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده قابلملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیمار دلو ساده لوح که هر حرفى را از هر کسى باور مىکردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردمآنروز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلى اینکتاب گذشت، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعا ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول الله (ص)رفتار رعیت با شاه بوده، و همچنین احکام دینى را هم به نظر قانونى ازقوانین ملى و قومى مىنگریستهاند، بنا بر این ممکن بوده که تبلیغ بعضى از احکام، مردم را بهاین توهم گرفتار کند(العیاذ بالله)که رسول الله(ص)این حکم را از پیش خود وبه نفع خود تشریع کرده، و خلاصه از تشریع این حکم سودى عاید آن جناب مىشود، این توهمباعث این مىشود که مردم به این فکر بیفتند که راستى نکند این شخص پادشاهى باشد کهبراى موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نمودههمان قوانینى باشد که در هر مملکت و حکومتى به انحاى مختلف اجراء مىگردد.
علت نگرانى رسول الله(ص)از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است و پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پاى گیرد و در دلهایشان جاگیرشود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تاثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیرىنمىتواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غیر این نیست که این حکمى که در آیه مورد بحثرسول الله (ص)مامور به تبلیغ آن شده حکمى است که تبلیغ آن مردم را به اینتوهم مىاندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود مىگوید، و مصلحت عموم و نفع شاندر آن رعایت نشده است، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت بهرسول الله(ص)و امثال این احکام اختصاصى، با این تفاوت که سایر احکاماختصاصى چون مساسى با عامه مسلمین ندارد یعنى نفعى از آنها سلب نمىکند و ضررى بهآنها نمىرساند از این جهت طبعا باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمىشود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى(ص)با همسر زید ـ پسر خوانده خود تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظورانتفاع شخص رسول الله(ص)تشریع شده است، لیکن چون این حکم عمومىاعلام شده است و عموم مسلمین مىتوانند با زن پسر خواندههاى خود ازدواج کنند، از این روخیلى به ذوق نمىزند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى، گر چه حکمى استمخصوص به رسول الله(ص)لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلهانمىگردد، زیرا بفرض اینکه(العیاذ بالله)رسول الله(ص)این حکم را از روى
هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعى براى آن جناب بنظرنمىرسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمىرود که از این توسعه مضایقه نماید،از این رو باز هم به ذوقها نمىزند، مخصوصا رسول اللهى که سیره و رفتارش در ایثار بنفسبر مسلمان و کافر معلوم و معروف است، رسول اللهى که مردم را در آنچه خداوند از مال وچیزهاى دیگر روزى فرموده بر خود مقدم مىدارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکومکند به اینکه بیش از چهار همسر دائمى اختیار نکنند و لیکن خود تا 9 نفر اختیار کند؟!پسجاى هیچ تردیدى نیست که اجراى این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه ازروى هوا.
آن امر مهم و خطیرى که پیامبر(ص)مامور به ابلاغ آن شده است"ولایت"و جانشینى امیر المؤمنین (ع)است
از اینجا و از همه آنچه تاکنون گفته شد بخوبى استفاده مىشود که در آیه شریفهرسول الله (ص)مامور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجراى آن مردم را به اینشبهه دچار مىکند که نکند رسول الله(ص)این حرف را بنفع خود مىزند، چونجاى چنین توهمى بوده که رسول الله (ص)از اظهار آن اندیشناک بوده، از همینجهت بوده که خداوند امر أکید فرمود که بدون هیچ ترسى آنرا تبلیغ کند، و او را وعده داد کهاگر مخالفین در صدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند، و این مطلب روایاتى را که هم ازطرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تایید مىکند، چون مضمون آن روایات اینست کهآیه شریفه در باره ولایت على(ع)نازل شده، و خداوند رسول الله(ص)
را مامور به تبلیغ آن نموده، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وىاز پیش خود پسر عم خود را جانشین خود قرار داده است، و به همین ملاحظه انجام آن امر را بهانتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آنرا عملى کرد ودر آنجا فرمود: "من کنت مولاه فهذا على مولاه"یعنى هر که من مولاى اویم، این ـ على بنابیطالب ـ نیز مولاى اوست. (19) اما"ولایت": باید دانست همانطورى که در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آنبدست آن جناب اداره مىشده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از در گذشت وى نیز شخصىلازم است که این امر مهم را عهدهدار باشد، و قطعا هیچ عاقلى بخود اجازه نمىدهد که توهمکند دینى چنین وسیع و عالمگیر، دینى که از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام ومعرفى شده است، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و
احکام فرعى را که تمامى قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى رامتضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسى که آنطور که شاید و بایدآنرا نگهدارى کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعاتانسانى بىنیاز از والى و حاکمى است که امور آنرا تدبیر و اداره نماید، کیست که چنینتوهمى بکند؟!و اگر کرد جواب کسى را که از سیره رسول الله(ص)بپرسد چهمىگوید؟!زیرا رسول الله (ص)سیرهاش بر این بود که هر وقت به عزم جنگ ازشهر بیرون مىرفتند کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خودمىگذاشتند، کما اینکه على بن ابیطالب (ع)را در جنگ تبوک جانشین خود درمدینه قرار دادند، على(ع)هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرضکرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار مىدهى؟با اینکه در شهر جز زنان و کودکانکسى باقى نمانده؟!پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد بهموسى، با این تفاوت که بعد از موسى(ع)پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرىنخواهد آمد؟!.
و همچنین آن حضرت در سایر شهرهائى که آنروز بدست مسلمین فتح شده بود مانندمکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب مىفرمود، و نیز بر لشکرها چهکوچک و چه بزرگ که باطراف مىفرستادند امرا و پرچمدارانى مىگماردند، این بوده استرفتار رسول الله (ص)در ایام حیات خود، و چون فرقى بین آنزمان و زمان پس ازرحلت آنجناب نیست، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند، و شخصى را براىاداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است اززمان حضورش، و با این حال چگونه مىتوان تصور کرد که آن جناب براى آنروز مردم هیچفکرى نکرده است؟!.
"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"
نکاتى که در آیه شریفه: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"مىباشد
چند نکته در این آیه شریفه هست که به یک یک آنها اشاره مىکنیم: یکى اینکه در این آیه رسول الله(ص)با اینکه داراى القاب زیادىاست بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و این از این جهت است که در این آیه گفتگو ازتبلیغ است، و مناسبترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام همان عنوان رسالت است،براى اینکه بکار رفتن این لقب خود اشارهاى است به علت حکم، یعنى وجوب تبلیغى که بوسیلههمین آیه به رسول الله (ص)گوشزد شده است، و مىفهماند که رسول، جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کارى ندارد، و کسى که زیر بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همانتبلیغ و رسانیدن است قیام مىکند.
دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبى که باید تبلیغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آناشاره کرده باشد و هم به آن چیزى که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره کند، یعنىبفهماند که این مطلب امرى است که رسول الله(ص)در آن هیچ گونه اختیارىندارد، بنا بر این، در آیه شریفه دو برهان بر سلب اختیار از رسول الله(ص)در تبلیغکردن و یا تاخیر در تبلیغ اقامه شده است، یکى تعبیر از آن جناب به رسول، و یکى هم نگفتناصل مطلب، و در عین اینکه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول الله(ص)در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى کردن آن براى عموم، و در عین حالتصدیق فراست رسول الله(ص)هم هست، یعنى مىفهماند که رسول الله(ص)درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است، و نیز مىرساند کهاین مطلب از مسائلى است که تا رسول الله(ص)زنده است باید به زبان مبارکخودش به مردم ابلاغ شود و کسى در ایفاى این وظیفه جاى خود آن جناب را نمىگیرد.
جمله"و ان لم تفعل فیما بلغت رسالته"گر چه صورت تهدیدى دارد ولى در حقیقت مبین اهمیت موضوع است
"و ان لم تفعل فما بلغت رسالته"همانطورى که سابقا هم اشاره کردیم مراد از"رسالت"و یا به قرائتهاى دیگر"رسالات"مجموع وظایفى است که رسول الله(ص)بدوش گرفته بود، و نیز سابقاگفتیم که از لحن آیه اهمیت و عظمت این حکمى که به آن اشاره کرده استفاده مىشود، وفهمیده مىشود که حکم مذکور حکمى است که اگر تبلیغ نشود مثل اینست که هیچ چیز ازرسالتى را که بعهده گرفته است تبلیغ نکرده باشد، بنا بر این مىتوان گفت گر چه کلام صورتتهدید دارد لیکن در حقیقت در صدد بیان اهمیت مطلب است، و مىخواهد بفهماند مطلباینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهى شود حق چیزى از اجزاى دین رعایت و ادا نشدهاست.
پس جمله"و ان لم تفعل فما بلغت"جمله شرطیهایست که ریخت و سیاقش براىبیان اهمیت و تاثیر بود و نبود شرط است، و اینکه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرطاست، و در حقیقت این جمله شرطیه که صورتا شرطیه است، در واقع شرطیه نیست، زیرا جملهشرطیه در محاورات مردم معمولا وقتى بکار مىرود که تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهلبتحقق شرط، و چون در جمله شرطیه مورد بحث یعنى"ان لم تفعل فما بلغت"نمىتوان بهخداى تعالى نسبت جهل داد از این رو اگر هم مىبینیم جمله بصورت شرطیه بیان شده است
مىدانیم که در حقیقت شرطیه نیست، علاوه بر اینکه ساحت مقدس رسول الله(ص)منزه است از اینکه خداى تعالى و لو بصورت شرطیه و"اگر"نسبت مخالفتو نافرمانى و ترک تبلیغ به او بدهد، با اینکه خودش در مدح او فرموده: "الله اعلم حیثیجعل رسالته ـ یعنى خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا و به چه شخصى محولکند"، پس جمله"و ان لم تفعل فما بلغت ..."درست است که بظاهر تهدید را مىرساندلیکن در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول الله درتبلیغ آن هیچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هیچگونه اعتراض به او ندارند.
معناى عصمت در جمله: "و الله یعصمک من الناس" "و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"راغب گفته است: "عصم"(بفتح عین و سکون صاد)به معناى امساک است، واعتصام به معناى آن حالتى است از انسان که در طلب حافظى که او را حفظ کند از خود نشانمىدهد.راغب همچنین در معناى این کلمه بسط کلام مىدهد تا آنجا که مىگوید: "عصام"(بکسر عین)چیزى است که بوسیله آن چیزى بسته و حفظ مىشود و عصمتى که درانبیا است به معناى نگهدارى ایشانست از معصیت، و خداوند ایشان را با وسایل گوناگونىحفظ مىکند : یکى با صفاى دل و پاکى گوهرى است که خداى تعالى ایشان را به آن کرامتاختصاص داده است و یکى دیگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است که به آنان ارزانىداشته و دیگر با نصرت و تثبیت قدمهاى آنها است، و نیز سکینت و اطمینان خاطر و نگهدارىدلهایشان و توفیقاتشان است، کما اینکه خداى تعالى فرموده: "و الله یعصمک من الناس".
و عصمت چیزى است نظیر دستبند که زنان در دست مىاندازند، و از دست، آنموضعى را که عصمت(دست بند)بر آن قرار مىگیرد معصم گویند، و بعضى به سفیدى مچدست با پاى چارپایان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفتهاند، نظیر اینکه چارپائى راکه یک پایش سفید باشد به چارپائى که یک پایش بسته باشد تشبیه کرده و محجل مىگویندو بر همین قیاس گفته مىشود : "غراب اعصم ـ کلاغ قلاده دار" (20) .
و اما معنائى را که راغب براى عصمت انبیا(ع)کرد، گر چه معناىصحیحى است لیکن مثال زدنش به آیه مورد بحث درست نیست، براى اینکه آیه مورد بحثمربوط به عصمت انبیا نیست، وى خوب بود براى عصمت انبیا به آیات دیگرى مثل مىزد نه بهآیه مورد بحث، و آن معنائى که براى عصمت انبیا کرده است اگر بخواهیم با آیات قرآنى تطبیق
کنیم با آیه"و ما یضرونک من شىء و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکنتعلم و کان فضل الله علیک عظیما" (21) بهتر تطبیق مىشود.
و اما عصمت در آیه مورد بحث ظاهرش اینست که به معناى نگهدارى و حفاظت از شرمردم باشد، شرى که انتظار مىرفته متوجه نفس شریف رسول الله(ص)شده و یامانع مقاصد و هدفهاى مقدس دینیش و یا موفقیت در تبلیغش و یا به نتیجه رسیدن زحماتش وسخن کوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و این ربطى به مساله عصمت انبیا ندارد.
و بهر حال از موارد استعمال این کلمه بدست مىآید که این کلمه به معناى گرفتن ونگهدارى است، بنا بر این استعمالش در معنى حفظ از قبیل استعاره لازم است براى ملزوم، چهلازمه حفظ گرفتن است، و اینکه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت، و بیان نفرمود که آن شرچه شریست و مربوط به چه شانى از شؤون مردم است؟آیا از قبیل کشتن و مسموم کردن وغافلگیر ساختن است؟یا مقصود آزارهاى روحى از قبیل دشنام و افترا است؟یا از قبیلکارشکنى و بکار بردن مکر و خدعه است؟و سخن کوتاه از بیان نوع شکنجه و آزار مردم سکوتکرد تا افاده عموم کند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و لیکن از همه بیشتر همان کارشکنىها و اقداماتى که باعث سقوط دین و کاهیدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مىرسد.
مفهومى که کلمه"ناس"متضمن آنست و مراد از"ناس"در: "و الله یعصمک من الناس"
"الناس"به معناى نوع انسان است نه انسان خاص، جامعى است که در صدق آن نهخصوصیات تکوینى از قبیل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتیازات غیر تکوینى، مانند داشتنعلم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همین جهت که به همه افراد این جنس صادق استبیشتر در جماعت استعمال مىشود و کمتر دیده شده است که به یک فرد"ناس"گفته شود ونیز از جهت اینکه این کلمه متضمن معناى انسانیت است، چه بسا دلالت بر مدح کند، البتهاین دلالت در مواردى است که در آن فضیلت به معناى انسانیت ملاحظه شده باشد، مانند اینآیه: "اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس" (22) که در این آیه ناس ممدوح است، و مراد از آنکسانىاند که در آنها انسانیت که ملاک درک حق و تمیز آن از باطل است وجود داشته باشد،پس معناى آیه این مىشود: وقتى به آنها گفته مىشود ایمان آرید همانطورى که مردم کامل ایمان آوردند، و چه بسا بر عکس دلالت بر نکوهش کند، یعنى در پارهاى از موارد خست و پستىافرادى را برساند، و این در جائى است که گفتگو از امرى باشد که محتاج به لحاظ پارهاى ازفضائل انسانیت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند این آیه: "و لکناکثر الناس لا یعلمون" (23) چون بیشتر مردم فضائلى زائد بر اصل معناى انسانیت ندارند، و نیزمانند اینکه به کسى بگوئى : خیلى به وعدههاى مردم اعتماد مکن و خیلى به جمعیت آنها غرهمباش، و غرضت از این گفتار این باشد که وعده کسانى قابل اعتماد و جمعیتشان مایه پشتگرمى است که از فضلا و دارندگان ملکه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پائى که کلمه انسانبر او صادق باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم، و این در جائى است که گفتگودر چیزى باشد که در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چیز دیگرى دخیل باشد، مانند اینآیه: "یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا اناکرمکم عند الله اتقیکم" (24) .
زیرا در این آیه شریفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان فاضل و یا ناقص، وبعید نیست که در آیه مورد بحث هم به همین معنا باشد، یعنى مراد از ناس سواد مسلمین باشد،سوادى که همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بیمار دل بطور غیر متمایز و آمیخته با هم در آنوجود دارند، بنا بر این اگر کسى از چنین سوادى بیمناک باشد از همه اشخاص آن بیمناکخواهد بود، و چه بسا جمله"ان الله لا یهدى القوم الکافرین"هم این آمیختگى و عمومیت وبى نشانى را برساند، زیرا معلوم مىشود کسانى از کفار بى نام و نشان در لباس مسلمین و در بینآنها بودهاند، و این هیچ بعید نیست، زیرا سابقا هم گفتیم که آیه مورد بحث بعد از هجرت و درایامى نازل شده است که اسلام شوکتى بخود گرفته و جمعیت انبوهى به آن گرویده بودند، ومعلوم است که در چنین ایامى صرفنظر از اینکه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سوادمسلمین سواد عظیمى بوده و ممکن بوده است کسانى از کفار خود را در بین آنها و بعنوانمسلمان جا بزنند، و عملیات خصمانه و کارشکنىهاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذامىبینیم خداوند در مقام تعلیل جمله"و الله یعصمک من الناس"مىفرماید: "ان الله لا یهدىالقوم الکافرین "، چون بعد از اینکه وعده حفاظت به رسول خود مىدهد، مخالفین را کفارمىخواند.
دو توضیح لازم در باره معناى جمله: "و الله یعصمک من الناس"و جمله: "ان الله لا یهدى القوم الکافرین"
در اینجا این سؤال پیش مىآید: همانطورى که از آیه مورد بحث استفاده مىشودخداوند رسول خود را از شر کفار حفظ فرمود؟و اگر چنین است پس آن همه آزار و محنتها کهاز کفار و از امت خود دید چه بود؟!و آیا این آیه با سایر آیات قرآنى که صریحاند در اینکهرسول الله(ص)در راه تبلیغ دین محنتهاى طاقتفرسائى دیده منافات ندارد؟!وآیا جز این است که رسول خدا خودش فرمود: هرگز هیچ پیغمبرى به مقدار و مانند آزارهائى کهمن دیدم ندیده و همچنین این سؤال پیش مىآید که این آیه مىفرماید: خداوند کفار را هدایتنمىکند، آیا این جمله منافى سراپاى قرآن و مخالف صریح عقل نیست؟!خداوندى که خودتمامى وسایل هدایت را که یکى از آنها فرستادن انبیا و کتابهاى آسمانى است فراهم فرموده،آیا معقول است همین خداى مهربان از طرفى به انبیاى خود اصرار بورزد که بندگان مرا بهخدایشان آشنا کنید و از طرفى خودش بفرماید: خداوند کفار را هدایت نمىکند مگر اینکهحجت خالص بر آنها تمام شود؟!و آیا جز این است که ما به چشم خود مىبینیم که خداوندکفار را یکى پس از دیگرى هدایت مىکند؟!.
جواب سؤال اولى اینست که خداى تعالى که فرموده"ان الله لا یهدى القومالکافرین"در حقیقت جمله"و الله یعصمک من الناس"را توضیح داده، به این معنا که درسعه اطلاق آن تصرف کرده و اطلاق آن را که شامل تمامى انواع محنتها، چه آنهائى کهممکن بود در مقابل تبلیغ این حکم ببیند و چه غیر آن بود تقیید کرده است به آزارهائى که درخصوص این حکم و قبل از موفقیت به اجراى آن ممکن بود از دشمنان برسد، حالا یا به این بودهکه آن جناب را در حین تبلیغ این حکم بقتل برسانند، و یا بر او شوریده و اوضاع را دگرگونسازند، و یا او را به باد تهمتهائى که باعث ارتداد مردم است گرفته و یا حیلهاى بکار برند کهاین حکم را قبل از اینکه به مرحله عمل برسد خفه کرده و در گور کنند، و لیکن خداى تعالىکلمه حق و دین مبین خود را بر هر چه بخواهد و هر کجا و هر وقت و هر کس که بخواهد اقامه واظهار مىنماید، کما اینکه در کلام عزیز خود فرموده: "ان یشا یذهبکم ایها الناس و یاتباخرین و کان الله على ذلک قدیرا" (25) .
و اما جواب از سؤال دوم: باید دانست که مقصود از کفر در اینجا، کفر به خصوص آیهایست که متضمن حکم مورد بحث است، حکمى که جمله"ما انزل الیک من ربک ـ آنچه از پروردگارت بتو نازل شده"اشاره به آن دارد، کما اینکه در آیه حج، مخالفین خصوصحج را کافر خوانده و فرموده: "و من کفر فان الله غنى عن العالمین" (26) نه کفرى که به معناىاستکبار از اصل دین و از اقرار به شهادتین است، زیرا کفر به این معنا با مورد آیه مناسبت ندارد،مگر اینکه کسى بگوید مراد از"ما انزل الیک من ربک"مجموع دین و قرآن است، که ماسابقا جوابش را داده و این حرف را نپذیرفتیم، و بنا بر این مراد از هدایت هم هدایت به راه راستنیست، بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنها است، و معنایش این است که خداوند ابزار کار واسباب موفقیت آنان را در دسترسشان قرار نمىدهد، نظیر این آیه که مىفرماید: "ان الله لایهدى القوم الفاسقین" (27) و این آیه: "و الله لا یهدى القوم الظالمین" (28) که معلوم است مراد ازهدایت در این دو آیه هدایت به فسق و ظلم است، و ما سابقا در جلد دوم این کتاب راجع به اینهدایت بحث کردیم.
پس معناى آیه اینست که خداوند آنها را مطلق العنان نمىگذارد تا هر لطمه کهبخواهند به دین و به کلمه حق وارد آورده و نورى را که از جانب خود نازل کرده خاموشکنند، چون بطور کلى کفار و ظالمین و فاسقین از شومى و بدى که دارند همواره در پى تغییرسنت خداوند، و مىخواهند سنتى را که بین خلق خدا جارى است و مسیر اسبابى را که یکىپس از دیگرى در راه تحصیل مسببات در جریانند عوض کرده اسبابى را که همه اسباب هدایتو فضیلتند و بین آنها و اینکه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگها فاصله است، آلوده کرده وبسوى مقاصد باطل و فاسد خود منحرف کنند، آرى آنان اینطور مىخواهند و لیکن قدرت وشوکتشان که آنرا هم خدا ارزانیشان داشته خداوند را زبون و عاجز نمىکند، هر چندمساعىشان آنان را احیانا و در چند قدم کوتاه پیشرفت دهد و در نتیجه، کارشان سامان یابد و بهمقاصد پلید خود نائل شوند و لیکن این استعلا و استقامت کارهایشان جز براى مدت کوتاهىدوام نیافته و بالاخره تباه خواهد شد، بلکه خداوند آنان را در چاهى که براى مسلمین کنده بودنددر خواهد انداخت، آرى"و لا یحیق المکر السىء الا باهله" (29) .
بحث روایتى (روایاتى در ذیل آیه شریفه: "یا ایها الرسول بلغ..."، شان نزول آن و ابلاغ ولایت على (ع)در غدیر خم)
در تفسیر عیاشى از ابى صالح از ابن عباس و جابر بن عبد الله روایت شده که گفتهاند: خداى تعالى نبى خود محمد(ص)را مامور کرد که على(ع)رابعنوان علمیت در بین مردم نصب کرده و مردم را به ولایت وى آگاهى دهد، و از همین جهترسول الله(ص)ترسید مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگویند: دربین همه مسلمانان على را نامزد این منصب کرده است، و لذا خداى تعالى این آیه را فروفرستاد: "یا ایها الرسول..."ناگزیر رسول الله(ص)در روز غدیر خم به امرولایت على(ع)قیام نمود. (30) و در همان کتاب از حنان بن سدیر از پدرش از امام ابى جعفر(ع)روایتمىکند که آن حضرت فرمود: وقتى که جبرئیل در حیات رسول الله(ص)درحجة الوداع براى اعلان ولایت على(ع)نازل شد و این آیه را فرود آورد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."رسول الله(ص)سه روز در انجام آنمکث کرد تا رسید به جحفه، و در این سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاىدست خود بلند نکرد، تا اینکه در روز غدیر در محلى که آنرا"مهیعة"مىگفتند بار گرفته وپیاده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت کنند، مردم همبر حسب معمول اجتماع کردند، رسول الله(ص)در برابرشان قرار گرفت و فرمود: چه کسى از خود شما به شما اولویت دارد؟همه به بانگ بلند عرض کردند خدا و رسول، آنگاهبار دیگر همین کلام را تکرار کرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نیز همان را پرسید وهمان جواب را شنید، و سپس دست على را گرفته فرمود: هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را ودشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند و یارى کن هر که را که به على یارى دهد، و تنهابگذار کسى را که در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون که على از من و من از على هستم،و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى، با این تفاوت که بعد از موسىپیغمبرانى بودند و پس از من پیغمبرى نخواهد بود (31) .
باز در همان کتاب از ابى الجارود از ابى جعفر(ع)روایت شده است کهفرمود: وقتى خداى تعالى آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"را بر نبى خود نازلفرمود، رسول الله(ص)دست على(ع)را در دست گرفته آنگاه فرمود: اى مردم هیچ کدام از انبیائى که قبل از من مبعوث شدند جز این نبود که پس از مدتىزندگى دعوت خداى را اجابت کرده و رخت به سراى دیگر مىکشیدند، و من نیز در ایننزدیکىها پذیراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى دیگر انتقال خواهم یافت.اى مردم من بهنوبه خود مسؤولم و شما هم به نوبه خود مسؤولید، آنروزى که از شما بپرسند حال مرا چهخواهید گفت؟همگى عرض کردند: ما شهادت مىدهیم که تو وظیفه تبلیغى خود را انجامدادى، و آنچه که باید به ما برسانى رسانیدى، و خیر خواه ما بودى، و آنچه بر عهده داشتى انجامدادى، خداوند به بهترین جزائى که به مرسلین داده است جزایت دهد آنگاه آن حضرت بهخداى خود عرض کرد : پروردگارا تو بر شهادت اینها شاهد باش، آنگاه روى به مردم کردهفرمود: اى گروه مسلمین که در اینجا حضور دارید میباید غایبین را به ماجرا خبر دهید که مناینک به عموم مسلمین روى زمین و گروندگان به دین اسلام وصیت مىکنم به ولایت على(ع)، با خبر باشید که ولایت على ولایت من است و این عهدى است که خداوند بهمن سپرده بود، و به من دستور داده بود که آنرا به شما ابلاغ کنم، آنگاه سه مرتبه فرمود: آیا همهشنیدید؟در آن میان یکى عرض کرد: آرى به خوبى شنیدیم یا رسول الله. (32) و صاحب بصائر باسناد خود از فضیل بن یسار از ابى جعفر(ع)روایتمىکند که آن حضرت در تفسیر آیه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحیه پروردگار نازل شده بودهمان ولایت على(ع)بود. (33) مؤلف: مرحوم کلینى در کافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(ع)نقل مىکند که در حدیث مفصلى فرمودهاند: آیه شریفه در باره ولایت على(ع)نازل شده است. (34)
و صدوق(علیه الرحمه)در معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن فیض بن مختار ازپدرش از امام ابى جعفر(ع)نقل کرده که آن جناب در ضمن حدیث مفصلى همینمعنا را فرموده است. (35) و نیز این معنا را عیاشى از ابى الجارود در حدیث طویلى و هم از عمرو بن یزید درحدیث مختصرى از امام ابى عبد الله(ع)روایت کرده است. (36) و از تفسیر ثعلبى نقل شده که از امام جعفر بن محمد(ع)نقل کرده که آنحضرت فرمود: آیه شریفه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"در باره فضیلت على(ع)است، و از همین جهت وقتى این آیه نازل شد رسول الله(ص)دستعلى(ع)را گرفت و فرمود: هر که من مولاى اویم اینک على مولاى اوست. (37) و نیز از ثعلبى نقل شده است که در ذیل این آیه به اسناد خود از کلبى از ابى صالح ازابن عباس نقل کرده که گفت: آیه در باره على بن ابیطالب(ع)نازل شده، زیراخداى تعالى به رسول خود دستور داد که در باره ولایت على تبلیغ کند، آن جناب هم دستعلى را گرفت و فرمود : هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، بار الها داخل کن بولایت خودآنکسى را که داراى ولاى على است، و دشمن بدار آنکس را که دشمن على است (38) .
و در تفسیر برهان از ابراهیم ثقفى نقل مىکند که به اسناد خود از خدرى و از بریدهاسلمى و از محمد بن على نقل مىکند که گفتهاند: آیه در روز غدیر و در شان على(ع)نازل شده است (39) .
و از تفسیر ثعلبى است که در معناى آیه گفته که حضرت ابى جعفر محمد بن على(ع)فرمود: معناى آیه اینست که آنچه در باره على(ع)از ناحیه پروردگارتبه سویت فرود آمده تبلیغ کن (40) .
روایتى در مورد نصب امیر المؤمنین(ع)به ولایت و قصه حارث بن نعمان که صاحب تفسیر المنار نقل کرده و سپس بر آن اشکالاتى ایراد نموده
و در تفسیر المنار از تفسیر ثعلبى نقل مىکند که گفته است: این گفتار رسول الله(ص)همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث بن نعمان فهرى رسید،حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفیاب حضور رسول الله(ص)گردید، وآن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پاى آن نهاد و نزدیکشد، آنگاه روى به آن جناب نموده و در حالى که آن حضرت در بین جمعى از اصحابش بودعرض کرد : یا محمد!تو از ناحیه پروردگارت به ما دستور دادى که به وحدانیت خداوند ورسالت تو شهادت دهیم، ما نیز پذیرفتیم، آنگاه به ما گفتى چه و چه(و همه احکام را ذکرکرد)و ما قبول کردیم، و این همه اطاعت از ما تو را کفایت نکرد تا دو بازوى پسر عمت راکشیده و او را بر همه ما سرورى دادى، و گفتى: هر که من مولاى اویم على مولاى او است،اینک آمدهام از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحیه خود تو است یا از ناحیه خداست؟.
رسول الله(ص)فرمود: سوگند به آن خدائى که جز او معبودى نیست آننیز مانند همه دستوراتم از ناحیه خداست، حارث بسوى مرکب خود برگشت و در حالى کهمىگفت: بار الها اگر این مطلب حق است و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران، و یاعذابى دردناک بر ما نازل کن، هنوز به شتر خود نرسیده بود که خداى تعالى او را هدف سنگریزهاى قرار داده بطورى که از فرق سرش فرو رفت و از پائین تنش بیرون آمده و هلاکشساخت، و در باره همین واقعه در سوره معارج این دو آیه"سال سائل بعذاب واقع.للکافرینلیس له دافع" (41) را فرستاد این بود پارهاى از آن حدیث که صاحب المنار از ثعلبى نقلمىکند. (42) مؤلف: صاحب المنار بعد از نقل این حدیث در کتاب خود اینطور مىگوید: و اینروایت از روایات ساختگى و مجعول است، و لذا قابل اعتماد نیست، علاوه بر این سوره معارجدر مکه نازل شده، و آیه"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک" (43) در سوره انفال است، وسوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند سال قبل از نزول سوره مائده نازل شدهاست، چطور ممکن است دو آیه از دو سوره که یکى مکى و دیگر مدنى است در شان یکحادثه نازل شده باشند؟و حقیقت امر این است که دو آیه اول سوره معارج حکایت از مطلبىاست که بعضى از کفار قریش قبل از هجرت مىگفتهاند، علاوه بر این ظاهر روایت این استکه حارث بن نعمان فهرى از مسلمانان بوده، و در این قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین
صحابه کسى را به چنین نام و نشان سراغ نداریم، و دیگر اینکه این روایت مىگفت داستانحارث در ابطح رخ داده، و ابطح نام موضعى است در مکه، و رسول الله(ص)بعداز حجة الوداع و غدیر به مدینه تشریف برد، و دیگر مکه را ندید تا از دنیا رحلت کرد (44) .
رد اشکالاتى که صاحب المنار بر روایت فوق الذکر ایراد نموده است
این بود چند خدشه که صاحب المنار به روایت وارد کرده، و خواننده محترم مىداندکه وى چگونه در چند جا از کلام خود تحکم کرده، و سخن بیهوده گفته است.
یکى آنجا که گفته است: روایت ساختگى و مجعول است و سوره معارج مکى است،و لابد دلیل گفتارش مطلبى است که در روایات از ابن عباس و ابن زبیر نقل شده، و چه خوببود مىفهمیدیم با اینکه دلیل ما هم روایت و دلیل و اعتماد او هم به روایت است چه ترجیحىدر روایت مورد اعتماد او هست با اینکه هر دو خبر واحدند؟و بر فرض که سوره معارج مکى باشدکما اینکه مضمون خیلى از آیاتش هم این احتمال را تایید مىکند و لیکن او چه دلیلى دارد براینکه هیچ یک از آیات آن مدنى نیست؟ممکن است دو آیه اولش که مورد بحث ما هستندمدنى باشند، کما اینکه همین سوره مائده هم مدنى است، و در اواخر عمر رسول الله(ص)نازل شده، و در عین حال او و هم مسلکانش اصرار دارند که یکى از آیاتآن یعنى آیه مورد بحث مکى و نزولش در اوایل بعثت اتفاق افتاده است.بنا بر این وقتى بهاعتراف آقایان جایز باشد سوره مائده مدنى و آیه مورد بحث از آیات آن مکى باشد چه عیبى داردکه سوره معارج هم مکى باشد؟و دو آیه اول آن مدنى.
اما اینکه گفته است: آیه مزبور حکایت مىکند گفتارى را که بعضى از کفار قریشقبل از هجرت گفتهاند، این هم تحکم و بدون دلیل حرف زدن است، زیرا گیرم که سوره انفالقبل از سوره مائده نازل شده باشد، این کجا دلیل مىشود بر اینکه در موقع تالیف قرآن بعضى از آیاتىکه بعد از انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند، کما اینکه آیات ربا و آیه "و اتقوا یوماترجعون فیه الى الله" (45) که به نظر آقایان، آخرین آیهایست که بر رسول الله(ص)نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته، با اینکه سوره بقره در اوایل هجرت نازل شده، و اینآیات چند سال قبل از آن نازل شدهاند.
و اما اینکه گفته است: آیه"و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق..."حکایت ازگفتاریست که کفار قبل از هجرت مىگفتهاند، این نیز تحکم دیگرى است، صرفنظر از اینکه سیاق آیه دلیل بر خلاف آنست، براى اینکه کسى که عارف به اسلوب کلام باشد هیچ گاهشک نمىکند که آیه"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة منالسماء او ائتنا بعذاب الیم"از آنجائى که مشتمل است بر جمله"ان کان هذا هو الحق منعندک"که هم اسم اشاره "هذا"و هم ضمیر فصل"هو"و هم کلمه"حق"که بر سر آن"الف"و"لام"در آمده و هم کلمه"من عندک "در آن بکار رفته است، کلامى نیست کهیک بتپرست آن را بگوید، بلکه این کلام، کلام کسى است که به مقام ربوبیت ایمان واذعان داشته و معتقد است که امور حقه از ناحیه آن مقام سرچشمه مىگیرد، و جمیع شرایع ازآن ناحیه نازل مىشود، چنین کسى است که اگر احیانا در باره امرى که دیگرى ادعا مىکندکه آن امر حق است نه غیر آن و ادعا مىکند که این امرى است از ناحیه خدا، توقف کند و درتشخیص حقانیت و صدق گفتار او سر بگریبان فرو ببرد، و نتواند حق را بفهمد، ناچار از فرطخستگى و ملالت از زندگى سیر شده بجان خود نفرین کند، نه کسى که اصلا از این کوزه آبنمىخورد، و سر و کارش همه با بت و بتکده است، او چه باک دارد از اینکه این حرف حقباشد یا نه، او خدا و پیغمبر را قبول ندارد چه رسد به یک مساله جزئى.
و اما اینکه گفت: ظاهر روایت این است که حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و دراین قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین صحابه کسى را به چنین نام و نشان سراغنداریم، این نیز تحکم دیگرى است، براى اینکه از ایشان سؤال مىشود کدام یک از علماىرجال چنین قدرتى بخرج داده که عموم اشخاصى را که رسول الله(ص)را دیدارکرده و به وى ایمان آورده و یا پس از ایمان مرتد شدهاند بدست آورده و ترجمه آنها را ضبطکرده باشد؟و اگر شما چنین ضبطى را سراغ دارید چه مانعى دارد که روایت ثعلبى هم راجعبه یکى از آن مرتدین باشد.
و اما اینکه گفت: ابطح نام موضعى است در مکه و رسول الله(ص)بعد ازحجة الوداع و داستان غدیر به مکه تشریف نبرده، از این کلام برمىآید که صاحب المنار لفظ"ابطح"را به معناى اصلى خود که عبارتست از ریگزار نگرفته، بلکه به معناى مستحدث آنکه نام موضعى است در مکه گرفته است، و دلیلى هم بر این مطلب ندارد، بلکه دلیل بر خلافآن در دست هست، یکى همین روایت و روایات دیگرى که مدینه را هم ابطح خواندهاند، و چهبسا از این شعر هم استفاده شود: نجوت و قد بل المرادى سیفهSمن ابن ابى شیخ الاباطح طالب"من نجات یافتم در حالتى که مرادى (ابن ملجم لعنه الله)شمشیر خود را به خون سر على فرزند ابو طالب که شیخ و بزرگ ابطحها است آب داد"، زیرا در این شعر، هم مکه و هماطراف آن ابطح نامیده شده.
صاحب مراصد الاطلاع گفته است: "ابطح"(بفتح الف و سکون با و فتح طاء و حاءبى نقطه)به معناى بستر سیل است که داراى ریگهاى ریز باشد، ابن درید هم گفته: ابطح وبطحا شن نرمى است که سیلاب آنرا بر روى زمین فرش مىکند، ابو زید گفته: ابطح اثرىاست که از سیل باقى مىماند، چه بستر سیل وسیع باشد و چه تنگ، و شهر"مکه"و"منا"راابطح مىگویند به ملاحظه اینکه فاصله بستر سیل از هر دو به یک اندازه است، بلکه فاصله آننسبت به منا کمتر است، و بین آن و منا محلى است بنام محصب و بین آن و مکه خیفبنى کنانه است، و بعضى گفتهاند بین آن و منا ذو طوى است، و صحیح نیست. (46) از همه اینها گذشته روایتى را که ثعلبى نقل کرده بعینه دیگران هم نقل کردهاند، و درنقل آنها کلمه ابطح دیده نمىشود و آن نقل همان است که بزودى از مجمع البیان و او از جمهورو هم چنین غیر آن خواهد آمد.
علاوه بر این، بعد از همه اینها مىگوییم: روایت از اخبار متواتره و یا خبرى که قرینهقطعى بر صحتش اقامه شده باشد نیست که قابل این همه بحث باشد، بلکه خبر واحد است کهما سابقا در ابحاث گذشته بنظر خواننده رساندیم که بناى ما بر این نیست که در غیر احکام فرعیهبر این گونه اخبار اعتماد کنیم، و این نه ما تنهاییم، بلکه اصولا همه عقلا بنایشان بر این است،اگر در همه طوایف بشرى تفحص کنیم خواهیم یافت که همه آنها بنایشان بر این است که جزدر محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نکنند، این مقدار هم که ما بحث کردیم براىاین بود که در قبال خصم که روایت را به باد خدشه و اشکال گرفته و مىخواست بدون دلیلصحیح، روایت را ساختگى و مجعول قلمداد کند و با علم به اینکه اشکالاتش وارد نیستسکوت نکرده باشیم.
طبرسى در مجمع البیان مىفرماید: سید ابو الحمد ما را خبر داد که حاکم ابو القاسمحسکانى از ابو عبد الله شیرازى از ابو بکر جرجانى از ابو احمد بصرى از محمد بن سهل از زید بناسماعیل مولاى انصار از محمد بن ایوب واسطى از سفیان بن عیینه از جعفر بن محمد(ع)از پدران بزرگوار خود که وقتى رسول الله(ص)در روز غدیر خم علىرا نصب کرد، فرمود: هر که من مولاى اویم اینک على بن ابیطالب مولاى اوست، و این مطلب در شهرها پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهرى رسید، حارث عرض کرد: به ما دستوردادى به کلمه"لا اله الا الله"و اینکه تو رسول اللهى شهادت دهیم، دستور دادى جهاد و حجکنیم، نماز و روزه و زکات را بجا آریم، به این همه اطاعت اکتفا نکردى تا اینکه این پسر را بهسرورى ما منصوب نموده و گفتى: هر که من مولاى اویم على مولاى اوست، حالا بگو ببینماین مطلب از ناحیه تو است یا از ناحیه خداست؟حضرت فرمود آرى، سوگند به آن خدائى کهجز او معبودى نیست این نیز از ناحیه خداست، نعمان بن حارث در حالى که مىگفت: "اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء"، از نزد رسول الله(ص)برگشت .
خداوند هم سنگى بر سرش کوبید و هلاکش نمود و آیه"سال سائل بعذاب واقع"را راجع به همین واقعه نازل فرمود. (47) مؤلف: همین مضمون را کلینى در کافى روایت کرده است. (48) و حافظ ابو نعیم در کتاب نزول القرآن حدیث زیر را با حذف چند نفر از وسط از سلسلهسند تا على بن عامر نقل مىکند که او از ابى الحجاف از اعمش از عطیه نقل کرده (49) که گفت: این آیه شریفه در باره على(ع)به رسول الله(ص)نازل شد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."و خداى تعالى نیز فرمود: "الیوم اکملت لکمدینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا" (50) .
و نقل شده است که مالکى در کتاب فصول المهمه خود گفته است: امام ابو الحسنواحدى در کتاب خود موسوم به اسباب النزول به سند خود حدیثى را تا ابى سعید خدرى رفعمىکند (51) که او گفته آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک"در روز غدیر خم و درباره على (ع)نازل شده است. (52) مؤلف: همین روایت را صاحب فتح القدیر از ابن ابى حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر
نقل کرده که آنان نیز آنرا از ابى سعید خدرى نقل کردهاند، در در المنثور هم همین طور نقلشده است. (53) و اما غدیر خم، "خم"(به ضم خاء نقطهدار و تشدید میم و تنوین آن)چنان کهمحیى الدین نووى گفته است، اسم بستانى است در سه میلى جحفه، که در کنار آن بستان،غدیر یعنى گودالى است معروف به گودال خم، یعنى گودال نزدیک به بستان خم، و در فتحالقدیر نقل شده که ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده که گفت: ما در عهد رسول الله(ص)بسیار مىخواندیم: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیامولى المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس". (54) مؤلف: آنچه از اخبار در اینجا نقل شد مختصرى است از اخبار زیادى که دلالت داردبر اینکه آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..."در باره على(ع)در روزغدیر خم نازل شده است، و اما حدیث غدیر یعنى فرمایشى را که رسول الله(ص) آنروز در باره على(ع)فرمود، خود حدیثى است متواتر که هم از طرق شیعه و هم ازطرق اهل سنت به بیشتر از صد طریق و از جمع کثیرى از صحابه نقل شده است، از آن جمله: نام جمعى از صحابه رسول الله(ص)که حدیث غدیر را نقل کردهاند
1 ـ براء بن عازب، 2 ـ زید بن ارقم، 3 ـ ابو ایوب انصارى، 4 ـ عمر بن خطاب، 5 ـ على بنابیطالب(ع)، 6 ـ سلمان فارسى، 7 ـ ابو ذر غفارى، 8 ـ عمار بن یاسر، 9 ـ بریده،10 ـ سعد بن ابى وقاص، 11 ـ عبد الله بن عباس، 12 ـ ابو هریره، 13 ـ جابر بن عبد الله،14 ـ ابو سعید خدرى، 15 ـ انس بن مالک، 16 ـ عمران بن حصین، 17 ـ ابن ابى اوفى،18 ـ سعدانه، 19 ـ همسر زید بن ارقم، .علاوه بر این، همه امامان اهل بیت(ع)برصحت آن اجماع دارند، مخصوصا على(ع)در میدان کوفه(رحبه)مردم را راجع به اینحدیث سوگند داد که هر کس در غدیر خم حاضر بوده و آنرا از رسول الله(ص) شنیده برخیزد و شهادت دهد، جمع کثیرى برخاستند و بر صحت آن و اینکه در روز غدیر خم بهگوش خود از رسول الله(ص)شنیدهاند گواهى دادند.
و در بسیارى از این روایات دارد که رسول الله(ص)فرمود: ایها الناسآیا مگر معتقد نبودید که من اولایم به مؤمنین از خود آنها؟گفتند چرا، فرمود: هر کس که من مولاى اویم على مولاى اوست، کما اینکه احمد بن حنبل (55) و همچنین دیگران بطرق زیادىحدیث را اینطور نقل کردهاند، و چه بسیار کتابهائى که تنها در خصوص این یک حدیث وبدست آوردن عده طرق روایتى آن و بحث در باره متن آن چه به قلم علماى اهل سنت و چه بهقلم علماى شیعه تالیف شده است که بقدر کفایت در آنها در باره حدیث شریف غدیر بحثشده است.
روایاتى دیگر از طرق عامه که شان نزول آیه شریفه را داستانهایى مختلف نقل مى کنند
و جوینى در کتاب السمطین به اسناد خود از ابى هریره روایت مىکند که گفت: رسول الله(ص)فرمود: در شب معراج وقتى مرا بطرف آسمان هفتم سیر دادند اززیر عرش ندائى بگوشم آمد که مىگفت: راستى على آیت خدا است و دوست مؤمنین، على رابه مردم معرفى کن .وقتى رسول الله(ص)از معراج فرود آمد آن ندا را فراموشکرد، لذا آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین"براى یادآوریش نازل شد. (56)
و در فتح القدیر است که ابن ابى حاتم از جابر بن عبد الله روایت مىکند که گفت: وقتى رسول الله(ص)از غزوه بنى انمار برمىگشت در ذات الرقیع در محلىمشرف بر نخلستانى فرود آمد و در حالى که بر لب چاهى نشسته و پاهاى مبارک را در چاهانداخته بودند مردى از بنى النجار بنام وارث به رفقاى خود گفت: من محمد را خواهم کشت،رفقایش پرسیدند چگونه؟گفت : به او مىگویم شمشیرت را به من ده، وقتى به من داد، باهمان شمشیر او را مىکشم.این بگفت و نزدیک آن حضرت آمد و عرض کرد: اى محمدشمشیر خود را به من ده تا ببویم، حضرت شمشیر خود را به وى داد، در همان لحظه دستش بهلرزه در آمد و شمشیر از دستش به زمین افتاد، رسول الله(ص)فرمود: خدا نگذاشتآنچه مىخواستى انجام دهى، بعد از این واقعه خداى تعالى این آیه را فرو فرستاد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک..." (57) .
مؤلف: صاحب فتح القدیر بعد از نقل این خبر گفته است که ابو حبان همین روایت رادر صحیح خود نقل کرده، و نیز ابن مردویه از ابى هریره نظیر این داستان را نقل کرده، و لیکناسم آن مرد را نبرده.ابن جریر از حدیث محمد بن کعب قرظى نظیر آنرا روایت کرده، و قصه غورث بن حارث هم در نقل صحیح ثابت و معروفست، این بود حکایت صاحب فتح القدیر ولىآنچه هست اینست که مضمون این حدیث هرگز به آیه شریفه قابل تطبیق نیست. (58) در کتاب در المنثور و فتح القدیر و غیر آن دو از ابن مردویه و ضیاء در کتاب المختارة ازابن عباس نقل شده که او گفته: از رسول الله(ص)پرسیدند کدامیک از آیاتقرآنى تو را سختتر آمد؟فرمود: من در ایام موسم حج(ذى حجه)در منا بودم و مشرکین عرب ویک عدهاى از مردم ناشناس و اوباش هم در آنجا گرد آمده بودند که جبرئیل این آیه را فرودآورد: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک..."حضرت فرمود: برخاستم و نزدیک عقبه آمده وبه بانگ بلند ندا در دادم: ایها الناس!کیست مرا در تبلیغ رسالتم کمک و یارى کند، و در مقابل، بهشت براى اوباشد؟ایها الناس!بگویید"لا اله الا الله"و شهادت دهید بر اینکه من فرستاده خدایم بسوىشما تا رستگارى یافته و بهشت نصیبتان شود.این را که گفتم، هیچ مرد و زن و بچهاى نماندمگر اینکه مرا هدف سنگ و خاک قرار دادند و آب دهان برویم انداختند، و مىگفتند: ایندروغگوى بى دین است، در این میان شخصى به من گفت: اگر راستى رسول اللهى الان جادارد که بر این اوباش نفرین کنى، و به قهر خداوند دچارشان سازى، همانطور که نوح پیغمبر بانفرین قوم خود را هلاک ساخت.رسول الله(ص)بجاى نفرین عرض کرد: بار الهاقوم مرا هدایت کن که مردمى نادانند، در این میان عباس عمویش رسید و او را از دست مردمگرفته و آنان را دور کرد. (59)
مؤلف: این روایت، روایتى است که بر آیه قابل تطبیق نیست، و آیه هم تمامیش بر اینداستان تطبیق نمیشود، مگر اینکه کسى بگوید ممکن است آنروز تنها جمله"یا ایها الرسولبلغ ما انزل الیک من ربک"نازل شده بود، و ما بقى آیه وقت دیگرى، این هم حرفى است کهخود این روایت آن را تکذیب مىکند، چون در روایت تمامى آیه نقل شده است، باز نظیر اینروایت، روایتى است که بعدا مىآید.
در کتاب در المنثور و فتح القدیر است که عبد بن حمید و ابن جریر و ابى حاتم وابو الشیخ از مجاهد نقل مىکند که گفته است: وقتى آیه"یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیکمن ربک "نازل شد رسول الله(ص)عرض کرد اى پروردگار من!من یک نفر بیش نیستم، با این حال چکار کنم اگر همه مردم بر سرم بریزند؟!در جوابش این آیه نازل شد: "و ان لم تفعل فما بلغت رسالته" (60) .
و در همین کتاب از حسن نقل مىکند که گفته است: رسول الله(ص) فرمود: خداى تعالى مرا به رسالت خود مبعوث فرمود و من از این موضوع نگران شدم، چونمیدانستم مردم مرا تکذیب خواهند کرد، خداى تعالى مرا در صورتى که کوتاهى کنم بعذابخود تهدید فرمود، و این آیه را فرو فرستاد: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک". (61) مؤلف: این دو روایت از نظر اینکه در آنها قطع و ارسال هست، یعنى همه آن نقلنشده و سندش هم اسقاط شده از این جهت مانند روایت قبلى غیر قابل اعتمادند و نظیر این دوروایت در بى اعتبارى و تشویش، بعضى از روایاتى است که مىگوید رسول الله(ص)همواره کسانى را به حفاظت و حراست خود مىگماشت، تا آنکه این آیهنازل شد و حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و فرمود: خدا وعده داده مرا حفظ کند، دیگرحاجت به حراست کسى ندارم.
در تفسیر المنار است که مفسرینى که تفسیرشان به روایت است و همچنین ناقلیناخبار مانند ترمذى و ابو شیخ و حاکم و ابو نعیم و بیهقى و طبرانى همگى از چند نفر از صحابهروایت کردهاند که رسول الله(ص)تا مدتى که در مکه بود و این آیه نازل نشدهبود همواره کسانى را بر حراست و نگهبانى خود مىگماشت، پس از آنکه این آیه نازل شد آنحضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و کسى که در میان نگهبانان آن حضرت از همه بیشتراهتمام بر حراستش داشت، ابو طالب بود، و عباس هم آن جناب را حراست مىکرد. (62) و نیز در تفسیر المنار است که باز از روایاتى که در این باره نقل شده روایتى است کهاز جابر و ابن عباس نقل شده که رسول الله(ص)همواره به وسیله اشخاصىحراست مىشده، مخصوصا عمویش ابو طالب همه روزه اشخاصى را از بنى هاشم براىنگهبانیش همراهش مىگمارد، تا آنکه این آیه نازل شد و رسول الله(ص)بهعمویش گفت: عمو جان اینک خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ کرد، دیگر حاجت ندارم بهاینکه اشخاصى را به حراستم بگمارى. (63)
مؤلف: این دو روایت ـ همانطورى که مىبینید ـ دلالت دارند بر اینکه نزول آیه قبل ازهجرت بوده و چون قبل از نزول آیه حراست مىشده و مدتى بعد از آن، نگهبانان را ترک گفته،معلوم مىشود که این آیه در اواسط مدت اقامتش در مکه نازل شده است، و نیز دلالت دارندبر اینکه رسول الله(ص)مدتى تبلیغ مىکرده، و از جهت اذیت و تکذیب دشمنکار بر آن جناب سخت شده، به حدى که بر جان خود ترسیده، و ناگزیر مدتى دست از تبلیغکشیده و دو باره از طرف پروردگار مامور تبلیغ شده و خداى تعالى هم او را تهدید کرده، و هم بهنگهدارى و حفاظت خود او را نوید داده، و از این رو دو باره به کار سابق خود پرداخته است،این مطلبى است که از آن دو روایت استفاده مىشود.و لیکن جلالت قدر رسول الله(ص)بیش از این است که ترک تبلیغ کند و یا بر جان خود بترسد، و این خودشاهد بر ضعف این روایات است.
و در"در المنثور"و فتح القدیر نقل شده است که عبد بن حمید و ترمذى و ابن جریر وابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى نقل مىکنند ازدلائل از عایشه که گفت: رسول الله(ص)همواره بوسیله اشخاصى حراستمىشد تا آنکه آیه"و الله یعصمک من الناس"نازل شد، و لذا سر از قبه بیرون آورده و فرمود: ایها الناس!در پى کار خود روید که خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ فرمود. (64)
مؤلف: این روایت ـ همانطورى که مىبینید ـ ظاهر است در اینکه آیه در مدینه نازلشده است.
و در تفسیر طبرى از ابن عباس نقل مىکند که در تفسیر آیه"و ان لم تفعل فمابلغت رسالته "گفته است: یعنى اگر کتمان کنى یکى از آیاتى را که به تو نازل شده است،رسالت خدا را تبلیغ نکردهاى. (65) مؤلف: اگر مراد از این کلام یک آیه و یک حکم معینى باشد از احکامى که به آنجناب نازل شده، براى روایت وجه صحیحى خواهد بود و گرنه اگر مراد تهدید باشد نسبت به هرآیه و حکمى که فرض شود، معناى صحیحى براى روایت نمىتوان یافت، زیرا سابقا گفتیم کهمضمون آیه با یک چنین فرضى تطبیق ندارد.
پىنوشتها: (1)اگر ایشان تورات و انجیل و آنچه را که از ناحیه پروردگارشان بسویشان نازل شده بپا میداشتنداز بالاى سر و زیر پاهاشان روزى میخوردند. (2)بگو اى اهل کتاب هیچ چیز نخواهید بود مگر آنکه تورات و انجیل را و آنچه را که پروردگارتانبسویتان نازل کرده بپا بدارید. (3)بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگارى که عالم را آفرید.سوره علق آیه .1 (4)بنا بر این باید در وظایف خود استقامت بورزید و در عبادات متوجه و از کردهها استغفار کنید، وواى بر حال مشرکین.سوره حم سجده آیه .6 (5)سوره مدثر آیه .1 (6)چنین نیست که بر نبى اکرم(ص)در آنچه که خدا واجب فرموده حرجى باشد،خداوند در باره او سنتى را مقرر فرموده که در باره همه انبیا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگارهمواره بطور قضا و قدر حتمى بوده است، همان انبیائى که پیامهاى او را به مردمى که بسوىشان مبعوثبودند مىرساندند و از او مىترسیدند و از احدى جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند براى حفظ وپاداش دادن به آنان.سوره احزاب آیه .39 (7)از آنان نترسید، بلکه از من بترسید اگر مردمى با ایمان هستید.سوره آل عمران آیه .175 (8)کسانى که مردم بانان گفتند: زنهار که دشمن، خلق کثیرى علیه شما جمع آورى کرده،بترسید و از روبرو شدن با ایشان بپرهیزید، لیکن همین تهدید بجاى اینکه در اراده آنان خللى وارد سازدایمانشانرا بیش از پیش محکم نمود، و گفتند: بس است براى ما خداوند، که او نیکو وکیلى است.سوره آلعمران آیه .173 (9)تفسیر المنار ج 6 ص .463 (10)تفسیر روح المعانى ج 6 ص .169 (11)او جن زده ایست که از همان جن الهام مىگیرد.سوره دخان آیه .9 (12)مسلما انسانى او را تعلیم مىدهد.سوره نحل آیه .103 (13)شاعریست که ما منتظریم او هم مانند سایر شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام ونشانش از یادها برود.سوره طور آیه .30 (14)یا ساحر است و یا جن زده.سوره ذاریات آیه .52 (15)شما پیروى نمىکنید مگر مردى را که ساحران جادویش کردهاند.سوره اسراء آیه .47 (16)این نیست جز همان سحرى که سینه به سینه به او رسیده است.سوره مدثر آیه .24 (17)گفتند حرفهاى او همان مطالب کهنه ایست که او استنساخ کرده و در هر صبح و شام برایشمىخوانند .سوره فرقان آیه .5 (18)بزرگانشان مىگفتند بروید و صبر کنید بر خدایان خود، این حرفها(که این مرد مىزند)براىرسیدن به مقاصدى است که در سر پرورانده نه بمنظور حق.سوره ص آیه .6 (19)مجمع البیان ج 3 ص .223 (20)مفردات راغب ص 336 ـ 337(عصم). (21)اینها با کید خود بتو ضررى نمىرسانند، چه خداى نگهدار تو است.قرآن و سنت را بتو نازلفرمود و شرایع و اخبارى از پیغمبران گذشته بتو یاد داد که تو خود از آنها خبرى نداشتى.آرى فضل خداوند برتو عظیم است.سوره نساء آیه .113 (22)سوره بقره آیه .13 (23)لیکن بیشتر مردم نمىفهمند.سوره روم آیه .30 (24)هان اى مردم!آفریدیم شما را از نر و مادهاى.و قرارتان دادیم شاخه شاخه و قبیله قبیله تایکدیگر را بشناسید، محققا گرامىترین شما پارساترین افراد شما است، براستى خداوند داناى با خبر است. سوره حجرات آیه .13 (25)اگر بخواهد شما را هلاک نموده ملت دیگرى را به وجود مىآورد، و خداوند بر این معنا قادر بودهو هست.سوره نساء آیه .133 (26)و کسى که کفر ورزید(بداند)که محققا خداوند بى نیاز از همه عالمیان است.سوره آل عمرانآیه .97 (27)محققا خداوند هدایت نمىکند فاسقین و تبهکاران را.سوره منافقین آیه .6 (28)و خداوند هدایت نمىکند قوم ستمگر را.سوره بقره آیه .258 (29)مکر بد و دامى که تنیده میشود جز گریبان صاحبش را نمىگیرد و جز بر او مسلط و محیطنمىشود .سوره فاطر آیه .43 (30)تفسیر عیاشى ج 1 ص 331 ح .152 (31)تفسیر عیاشى ج 1 ص 332 ح .153 (32)تفسیر عیاشى ج 1 ص 334 ح .155 (33)بصائر الدرجات ص 515 ح .40 (34)کافى ج 1 ص 290 ح .6 (35)معانى الاخبار. (36)تفسیر عیاشى ج 1 ص 233 ح .154 (37 و 38)غایة المرام ص 80 ح .20 (39)تفسیر البرهان ج 1 ص 490 ح .11 (40)غایة المرام ص 80 ح .20 (41)سائلى از خدا عذابى را درخواست کرد که بر کفار نازل شدنى بود و کسى نمىتواند از وقوع آن جلوگیرى کند.سوره معارج آیه .1 (42)تفسیر المنار ج 6 ص .464 (43)بار الها اگر این مطلب حق و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران.سوره انفال آیه .33 (44)تفسیر المنار ج 6 ص .464 (45)و بپرهیزید از روزى که در آن روز به سوى خدا بر مىگردید.سوره بقره آیه .281 (46)مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة ص .17 (47)مجمع البیان ج 10 ص .352 (48)کافى ج 8 ص 57 ح .18 (49)غایة المرام ص 335 ح .8 (50)امروز تکمیل کردم براى شما دین شما را و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و از بین ادیان،اسلام را براى شما انتخاب نمودم.سوره مائده آیه .3 (51)رفع سند عبارتست از حذف قسمتى از روات آن. (52)الفصول المهمه ص .42 (53)الدر المنثور، ج 2، ص .298 (54)فتح القدیر، ج 2، ص .57 (55)مسند احمد ج 5 ص .366 (56)فرائد السمطین ج 2 ص .57 (57)فتح القدیر ج 2 ص .57 (58)فتح القدیر، ج 2 ص .58 (59)در المنثور ج 2 ص 298 و فتح القدیر، ج 2 ص .57 (60)در المنثور ج 2 ص .298 (61)فتح القدیر، ج 2 ص .57 (62 و 63)تفسیر المنار ج 6 ص .473 (64)در المنثور ج 2 ص 229 و فتح القدیر ج 2 ص .57 (65)تفسیر طبرى ج 6 ص .198
منبع: ترجمه تفسیرالمیزان جلد 6
۹۲/۰۸/۰۲