کـــمیل :: سربداران 313

سربداران 313

سربداران 313
برخی از پیامک های شما:
سلام بر سربازان مجازی ایران.من تمام دوستامو با شما اشنا میکنم تا از مطالب مفیدتون بهره مند بشوند و بدونند ماهواره چطور فرهنگمونو میگیره تلاش شما برای آگاه سازی مردم ستودنیه .به امید جهانی شدن سربداران.(مهتاب)
[7975***0936]
**********
درود خدا برشما جوانان ارزش ی نویس . وبتون واقعا روی من تاثیر گذاشته خدا اجرتون بده که چشمای منو باز نمودید و به من کمک کردید (شاکری)
[2589***0912]
**********
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیریت محترم و نویسندگان ازرشی . و با ارزوی قبولی طاعات و عبادتون . الحق وبسایت مفیدی دارید و انشالله پیروز و سربلند باشید (نادعلیپور)
[4851***0930]
**********
سلام و عرض ادب خدمت مدیریت پایگاه فرهنگی مذهبی سربداران ، وبسایت بسیارعالی و اموزنده و دشمن شکن دارید فقط خیلی دیر مطالبتون به روز میشه چرا؟(محمدی)
[5123***0936]
**********
درودخدا بر تو ای مدیریت گرامی آقای مقدسی و نویسندگان محترم خانوم سلیمانی و اقای محمدی خدا اجرتون بده چنین وبهایی در دنیای مجازی واقعا تاثیر گذار و دشمن شکن هست امیداوارم به هدفتون برسید (مرتضی ذالفقار)
[9857***0912]
**********
سلام . به نظر من وبلاگ سربداران از نظر مطالب خوبه گرافیگ هم بد نیست (موسوی)
[3695***0930]
**********
درود خدا بر شما . مطالب سربداران خوبه اما اگر به هاست تبدیل کنید و از وبلاگ بردارید و فقط روی مطالب ناب کار نکنید مثلا ویدیو اهنگ مداحی زیارت از این ها هم در وبتون قرار بدید اگر این کاروکنید هیچ فک نکنم در این دنیای مجازی چنین وبسایت وجود داشته باشه البته از روی مطالب شما میگم(حیدری)
[9189***0912]
**********
سلام علیکم . اللهم عجل لولیک الفرج .... بابا دمت گرم گل کاشته اید (حسینی)
[8659***0918]
**********
نویسندگان
پیوندها
لوگو دوستان
لوگو و بنر سربداران
سربداران313رادنبال کنید

۵۴۴ مطلب توسط «کـــمیل» ثبت شده است

دیروز بهشت را به گندم فروختیم؛

مراقب باشیم امروز آن را به تکه نانی نفروشیم .

میدانید فرصت دیگری نداریم ؟

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۴
کـــمیل

به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر 

کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که 

گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش 

آمدید.آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از 

دنیا رفت . آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم 

کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد . 
پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور 

بپیوندم . 
می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود 

این مرد لشکری دیگر می بینم .
دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست 

داد . 
آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی 

شوند آنها آموزگاران ما هستند . 

 



تا خون ایرانی هست در تنم 

پای بیگانه قطع است از وطنم


۲ نظر ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۱:۵۸
کـــمیل

چقـــــــــدر زیبـــا...

بهش گفت پول برای طــــــلا، فعـــــــلا ندارم؛ عـــــــوضش

قــــــــول میدم هر سال بیارمت طلائیـــ ه !...

۱ نظر ۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۳:۳۵
کـــمیل
من خوب می‌دانم بدم اما دوباره آمدم

خاکیِ راه مشهدم پس سر به راهم یا رضا !


برگرفته از :   http://hazratemoslem.blogfa.com/
۰ نظر ۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۱
کـــمیل

یه باری از امروز رو دوشته

که واسش یه عمری زمین میخوری

همه منتظر تا ببینن کجا

تو از جاده ی عشق دل میبری...

۳ نظر ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۴:۳۱
کـــمیل

یا صاحب الزمان (عج)

آخرالزمان شده؛ دنیا پر از جنایت شده

اینجا بدن های مسلمانان را تیکه تیکه میکنند

اینجا جلوی چشمان دختربچه سه ساله پدر و مادرشو

به رگبار می بندند...

دیگه صبرمون لبریز شده

العجل العجل یا صاحب الزمان...

۲ نظر ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۴:۱۴
کـــمیل

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط تحول معنوی خود را

چنین بازگو نموده است که:

در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان،

دلباخته من شد

و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت،

با خود گفتم:

 رجبعلی، خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان کند،

بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!

و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.

سپس به خداوند عرضه داشتم:

خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم،

تو هم مرا برای خودت تربیت کن.

آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام)

در برابر گناه مقاومت می‌کند

و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد

و به سرعت از دام خطر می‌گریزد.

که این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد

و دیده ی برزخی او باز می‌شود

و آن چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود.

به طوری که چون از خانه خود بیرون می‌آید،

بعضی از افراد را به ‌صورت واقعی خود می‌بیند

 و برخی اسرار برای او کشف می‌شود.

از جناب شیخ نقل شده‌است که فرمود:

روزی از چهار راه "مولوی"

و از مسیر خیابان "سیروس" به چهار راه "گلوبندک" رفتم و برگشتم،

فقط یک چهره آدم دیدم !!

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۷
کـــمیل

فقط خواستم

علمای شیعه رو با علمای وهابیت مقایسه کنم

واقعا تفاوت ندارن

تفاوت نورانیت را حس میکنید نه؟

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۸
کـــمیل


با این زبون میشه مسخره کرد، با همین زبون میشه روحیه داد

با این زبون میشه ایراد گرفت، با همین زبون میشه تعریف کرد

با این زبون میشه دل شکست، با همین زبون میشه دلداری داد

 با این زبون میشه آبرو برد، با همین زبون میشه آبرو خرید

با این زبون میشه جدایی انداخت، با همین زبون میشه وصل کرد

با این زبون میشه آتش زد، با همین زبون میشه آتش رو خاموش کرد

اگر اختیار هیچ چیزُ نداشته باشیم، اختیار زبونمونُ که داریم
 
این هم یه راه دیگه واسه

« از خود شروع کردن »

۱ نظر ۲۴ تیر ۹۲ ، ۲۱:۳۶
کـــمیل

حجت الاسلام دانشمند : چند وقت پیش توی تهران، توی حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه.
فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم. 
فرداشب اومد گفت که: چی شد؟
گفتم: من نوکرتونم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم.
وعده کردیم و گفت که: منو چجوری میبینید شما؟
گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟
گفت: نه ظاهری، گفتم بچه هیئتی
زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدونی من چه جنایاتی کردم، چه گناهایی کردم. 
فقط خوب خوبه ای که میتونم بگم از گناهایی که کردم اینه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، دیگه عرق و شراب و کارای دیگه شو، دیگه...
گفتم پس الآن اینجوری!!!!!

۲ نظر ۲۳ تیر ۹۲ ، ۲۳:۱۹
کـــمیل