در ان شب ز آتش دل سینه را صد چاک می کردم
خروشی خفته در نا، در دل افلاک می کردم
میان دشت آتش خیز دل در ژرفناری شب
هزاران ناله غمرنگ اتشناک می کردم
زداغ مرگ گل اندر خزان نا بهنگامی
مشعشع گوهر از چهر هزاران پاک می کردم
چه مغبون باغبانی بودم و مفتون گل افشانی
که گل را هم نیشن با خار و با خاشاک می کردم
گل یاسم چو نیلوفر کبود و نیلگون دیدم
وداع آخرینش با دلی غمناک می کردم
کجا ابر بهاری بود تا آید به امدادم
که من در هجر یار از گریه هم امساک می کردم
در آن شب آسمان مبهوت بود و در شگفت از من
که من با دست خود جان خودم را خاک می کردم